نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 359
انسان از نظر زيستى يك فردى است و يك (من)
احساس مىكند كه من فردى و شخصى است و از نظر اجتماعى (من) ديگرى احساس مىكند كه
من جمعى است و هر فرد دو احساس (من) دارد، گاهى من فردى را احساس مىكند و گاهى من
جمعى را، و به قول اينها جامعه در فرد به خودآگاهى رسيده است، يعنى جامعه وجود
خودش را در وجود فرد احساس مىكند.
يك حرفى عرفا دارند شبيه اين، و همچنين ويليام جيمز هم حرفى شبيه به
اين حرف دارد (با تفاوتهايى). عرفا تقريبا قائل به يك نوع وحدت ميان نفوس هستند و
مىگويند وقتى انسان مىگويد (من) و خود را مجزا خيال مىكند، اشتباه مىكند؛ و
(خود) واقعى را آخرش بر مىگردانند به ذات حق، و اين من فردى را چيزى جز يك تجلّى
از آن من واقعى نمىدانند. در واقع مثل اين است كه يك روح كلى وجود دارد كه اين
روح كلى تجلياتى در افراد مختلف دارد، همه اين (من) ها به يك (من) برمىگردد.
ويليام جيمز هم روى يك تجربههاى روانشناسى به اين مطلب رسيده است؛
او هم مىگويد: ضميرهاى افراد در باطن يك نوع ارتباط و اتصال با يكديگر دارند كه
غالبا به آن اتصال آگاه نيستند؛ يك شخصى كه تزكيه نفس بكند مىتواند به ضماير ديگر
اطلاع پيدا كند از راه ارتباط درونى ضماير با يكديگر، ارتباطى كه ناشى از اتصال
همه به منبع الهى است.[1]
فرق مذهب و اخلاق
ويليام جيمز در كتابى كه قبلا نام برديم بحثى درباره فرق مذهب و
اخلاق محض (اخلاق منهاى مذهب) مىكند؛ مىگويد: «اساس در مذهب يا اخلاق اين است كه
ما چگونه خلقت و جهان هستى را تلّقى مىكنيم؟ آيا اين هستى و كائنات را با سختى و
رنج تلقى كرده، پارهاى از آن را قبول داشته و قسمتى از آن را قبول نداريم؟ يا
آنكه برعكس، آن را با آغوش باز و دلى آكنده از عشق و محبت استقبال مىنماييم؟
اخلاق محض، قوانين كلى جهان را كه حاكم بر كائنات مىداند از روى علم و اطلاع
اطاعت مىكند؛ اما اين اطاعت با يك سنگينى و ملال همراه است كه در قلب خود هيچ
گونه حرارت و شوقى ندارد، و هيچ وقت احساس اينكه اين قوانين مانند يوغى است به
گردن او، از او جدا نمىشود. اما در مذهب، برعكس، اين اطاعت