نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 269
تز، آنتى تز، سنتز نيست.[1]
تمامى كوشش منطق ديالكتيك بر اين است كه عالم طبيعت را كه عالم حركت است طورى
تفسير بكند كه نيازى به ماوراء طبيعت نباشد، اين فلسفه غلط است، غلط اندر غلط است
و محال است كه با منطق قرآن جور در بيايد.[2]
چيستى حركت
ديالكتيك هگل از هستى شروع مىشد، او مىگفت اگر هستى را مجرد در نظر
بگيريم مساوى است با نيستى (هستى نيست). البته او بين «هستى نيست» و «هستى نيستى
است» فرق نمىگذاشت. پس هستى مىشد «تز» و نيستى كه نقيض هستى و از آن برانگيخته
شده بود «آنتىتز» و بعد از اينها مركبى به وجود مىآيد كه شدن يا حركت است.[3]
از نظر هگل، شدن يا صيرورت، نه وجود است و نه عدم، تركيبى از اين دو
است كه مىشد سنتز.[4] پس حركت
تركيب هستى و نيستى است.[5]
از نظر هگل حركت حكم يا مفهوم انتزاعى را پيدا مىكند كه از دو چيز
ديگر به نحو ضرورت ذاتى منطقى انتزاع مىشود و از نوع لازم و ملزومهايى مىشود كه
ما هم در فلسفه خودمان آنها را بى نياز از جعل مىدانيم و مىگوييم رابطه ذاتى،
خودش رابطه ضرورى است و استغناء جعل دارد، از باب اينكه ذاتى هويتى مستقل از ذات
ندارد و كثرت ذات و ذاتى كثرتى است كه ذهن مىسازد و در واقع و نفس الامر ذات و
ذاتى دو هويت ندارند.[6]
ديالكتيكمىگويد: اصلًاهستى مساوىبا حركتاست، يعنى قائل به دو
واقعيتنيست، قائل به طبيعت و ماوراء طبيعت نيست، و به اين واقعيت معتقد نيست كه
طبيعت مساوى با حركت است و ماوراى طبيعت مساوى با ثبات و دوام و جاودانگى. اساسا
هستى مساوى با (شدن) و (حركت) است. با اين تلقى آن حركتى كه به نام حركت ديالكتيكى
مشهور شده است هر حركتى نيست. ما در صورتى به حركت ديالكتيكى معتقد شدهايم كه اساسا
ثبات و جاودانگى را يك امر محال دانسته و همه چيز را مساوى با جريان و رفتن وحادث
شده و فانى بدانيم.