نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 258
غنا و بىنيازى و عدم وابستگى به غير خود را
و هم ايجاب مىكند اطلاق و رهايى و لامحدوديت را، يعنى ايجاب مىكند كه به هيچ وجه
عدم و سلب در او راه نداشته باشد. نياز و فقر و وابستگى و همچنين محدوديت و توام
با نيستى بودن، از اعتبارى ديگر غير از صرافت هستى ناشى مىشود، ناشى از تأخّر و
معلوليت است. يعنى هستى از آن جهت كه هستى است- قطع نظر از هر اعتبار ديگر- ايجاب
مىكند استغنا و استقلال از علت را، اما نيازمندى به علت، و به عبارت ديگر، اينكه
هستى در مرحله و مرتبهاى نيازمند به علت باشد، از آن ناشى مىشود كه عين حقيقت
هستى نباشد تا از ذات حق به صورت يك فيض صدور يابد. لازمه فيض بودن، تاخّر و
نيازمندى است بلكه به حقيقت، چيزى جز آن نيست.
از اينجا مىفهميم كه بنا بر اصالت وجود اگر نظر عقل را به حقيقت
هستى بدوزيم، در آنجا بىنيازى و استغنا و اوليّت مىبينيم، و به عبارت ديگر،
حقيقت هستى مساوى است با وجوب ذاتى، و به تعبيرى كه هگل را پسند آيد، وجه معقول
حقيقت هستى بىنيازى از علت است. نياز به علت از اعتبارى علاوه بر حقيقت هستى پيدا
مىشود كه همان تاخير و محدوديت است، و به تعبيرى ديگر، نياز به علت عين تاخّر
مرتبه هستى از حقيقت هستى است، و به تعبيرى متناسب با تعبير هگل، نياز به علت وجه
غير معقول هستى است.[1]
خدا در فلسفه هگل
هگل خدا را قبول دارد ولى خدايى كه او قبول دارد نه ماديون قبول
دارند و نهالهيون.
خداى او خداى بيرون از اين جهان نيست و او خدا را به عنوان علت
نخستين نمىشناسد.[2]
طبق فلسفه هگل دستگاه ديالكتيك خودسان و قائم به ذات است و نيازى به
بيرون خود ندارد و لذا در فلسفه او صحبت از خدايى كه علت عالم باشد نيست، خدا از
نظر او ايده مطلق است و داخل در همان دستگاه ديالكتيك است، لذا فلسفه او را به يك
معنى مىتوان فلسفه الحادى و منكر خدا (به معناى علت عالم) دانست، و به يك معنى
معتقد به خدا به معناى مثال مطلق و ايده مطلق به شمار آورد. نتايجى كه هگل به آنها
رسيده است، طبق مبانى او نتايج درستى است و اشكال در مقدمات و مبانى اوست. يكى از
مبانى او اين بود كه كار فلسفه