نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 250
اعتبارى باشد و خواه حقيقى، فرقى نمىكند)،
او نمىتواند يك چيزى باشد به عنوان جنس و چيزهاى ديگر فصل او باشند يا او فصل
باشد و چيزهاى ديگر جنس باشند. اصلًا همان جا كه خود هگل فرض مىكند و مىگويد:
هستى برترين مفاهيم و برترين مقولات است اگر درست فكر كرده بود كه معنى اين
(برترين) چيست هستى را جنس الاجناس نمىدانست. معناى اينكه هستى برترين مقولات است
اين است كه سايهاش بر همه گسترده است، پس آن را نمىشود در مقابل اشيا ديگر قرار
داد و جزء چيزى قرار داد. يا او است و همه اشيا ديگر تعيناتى است كه ذهن در اشيا
اعتبار كرده است. ولى به هر حال اينكه ما بياييم و او را در رديف و در كنار اشيا
ديگر قرار دهيم به هيچ وجه قابل تصور نيست.[1]
هستى، نيستى، شدن
نخستين مقوله هگل هستى است. هگل بحث خود را از هستى شروع مىكند بعد
مىگويد هستى- خودِ «هستى» نه هستى يك شىء معين- را اگر شما در نظر بگيريد
مىبينيد نيستى است، نه اينكه هستى نيست، فلسفه هگل از اينجا شروع مىشود، ولى
بحثى كه حكماى اسلامى كردهاند بر نقطه آغاز فلسفه هگل تقدم دارد. يعنى از اول
بايد اين مساله را روشن كرد كه آيا واقعا همين جور است كه هستى از آن جهت كه هستى
است، خَلَأ محض است؟ نيستى است؟ و يا هستى اصلًا متن واقعيت است و ماهيات قطع نظر
از هستى خَلَأ محض هستند، اگر شما هستى را به (الف) ملحق نكنيد او خَلَأ محض است
نه اينكه (هستى) خَلَأ محض است.[2]
ماهيت در فلسفه هگل
در فلسفه هگل و هگلىهاى بعدى، مىآيند در طبيعت به اصلى قائل
مىشوند به نام اصل تبدّل كميّت به كيفيّت. يعنى مىگويند در اشيا ابتداء يك سلسله
تغييرات كمى رخ مىدهد، بعد مىرسد به نقطه اوجى كه در آن نقطه اوج اين تغييرات
كمى تبديل به تغييرات كيفى مىشود.
اگر از اينها سوال بكنيم: چرا به يك نقطه اوج كه مىرسد تغييرات كمى
كه بالا مىرود، اين تغييرات مىشود كيفى؟