نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 230
لذت، از رسيدن پيدا مىشود، و الم و درد، از
نرسيدن به مالى كه انسان بايد برسد. بنابراين تفكيك كمال از لذت كه كم كم در فلسفه
اروپا يك سخن رايجى شده كه آيا انسان بايد طالب كمال باشد يا طالب سعادت و لذت،
حرف درستى نيست. هر كمالى خواه ناخواه نوعى لذت به دنبال خود مىآورد ولو اينكه
طالب كمال در وقتى كه دنبال كمال مىرود فكر نمىكند كه دنبال لذت مىرود، و دنبال
لذت هم نمىرود. او كمال را براى خود كمال جستجو مىكند، ولى رسيدن به كمال، خود
به خود براى انسان لذت مىآفريند. اين است كه اين قسمت نظريهاش هم تا حد زيادى
مخدوش است.[1]
ج- مطلق نبودن همه احكام وجدان
مسأله مطلق بودن هم كه ذكر مىكند، خود فرنگيها نيز به آن ايراد
گرفتهاند كه احكام وجدان اين قدرها هم كه تو مىگويى مطلق نيست. و چه قدر اين بحث
و بحثى كه متكلمين و اصوليين ما در باب احكام عقل و حسن و قبح عقلى دارند، نزديك
به يكديگرند. آنها معتقدند كه بعضى از احكام، مطلق است. و حرف آنها درست است. مثلا
مىگويند عدالت يك حكم مطلق است در روح انسان كه خوب است و ظلم يك حكم مطلق است در
روح انسان كه بد است، اما راستى يك حكم مطلق نيست بلكه تابع فلسفه خودش است و گاهى
راستى فلسفه خودش را از دست مىدهد. به آقاى كانت اين ايراد را گرفتهاند كه تو كه
اين قدر تابع حكم مطلق هستى و مثلا مىگويى راستى فرمان مطلق وجدان است و مصلحت
سرش نمىشود، فرض كنيم يك ديوانه ظالمىكاردى به دست گرفته و سراغ بيچارهاى را
مىگيرد كه شكمش را سفره كند و از تو مىپرسد آيا اطلاع دارى او كجا است؟ در اينجا
تو بايد جوابى بدهى، اگر بخواهى سكوت بكنى شكم خودت را سفره مىكند. چه جواب مىدهى؟
آيا مىگويى اطلاع دارم يا مىگويى اطلاع ندارم؟ اگر بگويى اطلاع ندارم كه دروغ
گفتهاى، در حاليكه وجدان گفته بايد راست بگويى، و اگر بگويى اطلاع دارم، از تو
مىپرسد كجاست؟ آيا نشان مىدهى كجاست يا نه؟ اگر نشان بدهى مىرود به ناحق شكم او
را سفره مىكند. آيا واقعا وجدان انسان اين قدر مطلق است و مىگويد تو بايد راست
بگويى مطلقا و به نتيجه، كار نداشته باشى؟[2]
اين حرف از جناب كانت و از هر كس كه چنين حرفى زده باشد عجيب است.
چطور ممكن