نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 224
دنبال بياورد يا رنج، آن راانجام بده، پس با
سعات انسان كار ندارد چون سعادت در نهايت امر يعنى خوشى، منتها هر لذتى خوشى نيست
لذتى كه به دنبال خودش رنج بياورد خوشى نيست.
سعادت يعنى خوشى، هر چه بيشتر كه در آن هيچ گونه رنج و المىاعم از
روحى، جسمى، دنيوى و اخروى وجود نداشته باشد، و شقاوت يعنى درد و رنج. مجموع درد و
رنجها و مجموع خوشيها- اعم از جسمى، روحى، دنيوى و اخروى- را بايد حساب كرد، آن كه
بيشتر از همه خوشى ايجاد مىكند، سعادت است. پس مبناى سعادت، خوشى است، ولى اين
وجدان به خوشى كار ندارد، مىگويد تو اين كار را بكن براى اينكه خودش فى حد ذاته
كمال است، سعادت ديگران را بخواه كه كمال توست. اينجاست كه آقاى كانت ميان كمال و
سعادت فرق گذاشته و اين فكر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رايج است كه فرنگيها
مىگويند كمال يك مطلب است، سعادت مطلب ديگر.[1]
كمال و سعادت
در فلسفه اسلامى مسأله كمال و سعادت مطرح است. بوعلى در اشارات و
بعضى ديگر اين مسأله را طرح كردهاند. آنها معتقدند كه سعادت را از كمال و كمال را
از سعادت نمىشود تفكيك كرد، هر كمالى خود نوعى سعادت است، ولى كانت اينها را از
يكديگر تفكيك مىكند، بعد هم مىگويد اين كار بسيار مشكلى است كه ما تكليف را، به
قول او از زيبايى جدا كنيم، اخلاق را از سعادت جدا كنيم و حال آنكه همه فلاسفه دنيا
اخلاق را ملازم با سعادت مىدانند. مثلا فارابى كه درباره سعادت زياد بحث مىكند و
چند كتاب در اين زمينه نوشته و اسم يك كتابش تحصيل السعادة است اصلًا اخلاق و
سعادت را با يكديگر توأم مىبيند.
يا از نظر اخلاقيونى مثل صاحب جامعالسعادات و صاحب معراجالسعادة كه
كتابهايشان كتابهاى اخلاقى است، اصلًا مفهوم سعادت ركن اخلاق است. ولى كانت
مىگويد اخلاق سر و كارش با سعادت نيست، سر و كارش با كمال است. بعد خودش به خودش
اعتراض مىكند كه اگر بنا بشود اخلاق از سعادت جدا گردد كار اخلاق خيلى دشوار
مىشود، يك آدم اخلاقى با اطمينان به اينكه دارد از سعادت دور مىشود بايد فرمان
حس اخلاقى خودش را بپذيرد، و