نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 176
خود ماده نيست، چون همين ماده مىتواند حجمش
كمتر باشد و مىتواند حجمش بيشتر باشد.
حرارتش را لمس مىكنيم، حرارت ماده خود ماده نيست. برودتش را لمس
مىكنيم، برودت ماده خود ماده نيست. زبرى و درشتىاش را لمس مىكنيم، ريزى و درشتى
خود ماده نيست.
بويش را احساس مىكنيم، بوى خود ماده نيست. همه اينها علائم و
نشانههاى ماده هستند.
هيوم دراين مورد خيلى هم دقيق شده است. هيوم گفت: اصلًا چرا من بايد
وجود يك جوهر مادى را فرض كنم؟ من وقتى به حس خودم اعتماد دارم مىبينم يك چنين
مجموعهاى از اين عوارض وجود دارد، امااينكه يك جوهرى وجود دارد به نام ماده كه
اين عوارض در او متمركز است و اينها همه حالات او هستند، اين را نمىدانم.
او از نظر منطق خودش خيلى هم درست گفته است، ولىما شك نداريم كه
چنين چيزى وجود دارد. يعنى ماده براى مايك استنباط است. اين استنباط يعنى چه؟ يعنى
از مجموع اين علائمونشانههاما بهوجود چيزى كههيچوقت آنچيزبه طورمستقيم
نمىتواند به ما رخ بنمايد و اساسا رخش همينها هستند، پى مىبريم و به وجودش يقين
داريم.
پس اين مساله باز غير از مساله تعميم و گسترش دادن است. اين نفوذى
است كه ذهن در عمق اشيا مىكند. ذهن نسبت به عمق اشيا معرفت پيدا مىكند. حال آنكه
اين معرفت را حس به او نرسانده است. حس آيهها و نشانههاى او را به او نشان داده
است. اين محسوس براى ما مثل يك فلش شده است، يك فلش كه به يك درون دارد اشاره
مىكند كه چنين چيزى هست.[1]
معتبر بودن شناخت حسى
هيوم مىگويد: ذهن به هر چه كه از راه حس رسيده است مىتوانم به آن
مطمئن باشم، چون از راه تماس ذهن من است با بيرون خودش، ولى آنچه كه از اين راه
نيست فرقش با موهومات چه مىشود؟ هر چه از اين راه نيست ساخته خود ذهن است، وقتى
ساخته خود ذهن باشد پس چه اعتبارى مىتواند داشتهباشد؟ اگر اين طور باشد پس هر
موهومى را كه ذهن اختراع كند ما بايد برايش اعتبار قائل باشيم. آن وقت است كه
مساله به بنبست نسبتا مهمى مىرسد كه به نظر ما بنبستى بوده است كه نتوانستهاند
آن را بگشايند و مشكل شناخت را حل بكنند.