نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 116
تخطى كند و اگر فردى از حد استعداد و قابليت
طبيعى خود پا فراتر گذاشت، مىتواند براى مدت معينى امتيازات و منافعى تحصيل كند،
ولى خداوند عدالت و انتقام، او را تعقيب خواهد كرد. طبيعت مانند راهنماى يك اركستر
است كه با باتون مخوف خود، هر سازى را كه سر ناسازگارى داشته باشد به جاى خود مىنشاند،
و صدا و آهنگ طبيعى او را باز مىگرداند.[1]
از نظر افلاطون حقيقت عبارت است از درك عدالت جهانى و عدالت اخلاقى. خير (حتى خير
اخلاقى) حقيقتى است عينى و مستقل از ذهن، يعنى مانند واقعيتهاى رياضى و طبيعى كه
قطع نظر از ذهن وجود دارند، خير اخلاقى نيز وجود دارد؛ محصول رابطه ذهن با واقعيت
خارجى نيست كه امر نسبى باشد، بلكه وجود فىنفسه دارد و مطلق است. خير نه خود
حقيقتى است مستقل از ذهن، از نظر شناخت امرى بديهى نيست، بلكه نظرى است، يعنى بايد
براى تحصيل شناخت آن، با نيروى منطق و فلسفه كوشيد. لهذا تنها فيلسوفان قادر به
شناخت خير هستند.
خير براى همه، اعمّ از زن و مرد، پير و جوان، عالم و عامى، فرد و
جامعه يكى است. پس اخلاق براى همه يكى است و يك فرمول دارد.
براى عمل به خير، شناختن آن كافى است. افلاطون و استادش سقراط
معتقدند براى عمل به مقتضاى خير، شناختن آن كافى است يعنى امكان ندارد كه انسان،
كار نيك را بشناسد و تشخيص دهد و عمل نكند. علت عمل نكردن، جهالت است. پس براى
مبارزه با فساد اخلاق، جهل را بايد از بين برد و همان كافى است. از اين رو سقراط
معتقد است كه سر منشأ همه فضائل، (حكمت) است، بلكه هر فضيلتى نوعى حكمت است. مثلا
(شجاعت) عبارت است از معرفت اينكه از چه بايد ترسيد و از چه نبايد ترسيد، (عفّت)
عبارت است از دانستن اينكه چه اندازه رعايت شهوات نفسانى بشود و چه اندازه جلوگيرى
شود، (عدالت) عبارت است از دانستن اصول و ضوابطى كه بايد در روابط با مردم رعايت
شود.[2]
از نظر افلاطون اگر كسى فيلسوف بشود، جبرا و قطعا خوب خواهد بود،
محال است كه كسى واقعا فيلسوف باشد و فاقد اخلاق نيك باشد، چون بد بودن از نادانى
است.
بر نظريه افلاطون ايرادهايى وارد كردهاند:
1- افلاطون، خير را امرى واقعى و مستقل از ذهن انسان دانسته نظير
امور رياضى و طبيعى،