نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 114
اولين بار آموختهايم، در حقيقت يادآورى آن
چيزهايى است كه قبلا مىدانستهايم، زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق به بدن در اين
عالم، در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم (مُثُل) را مشاهده كرده است و چون
حقيقت هر چيز (مثال) آن چيز است و روحها مثالها را قبلا ادراك كردهاند پس روحها
قبل از آنكه به عالم دنيا وارد شوند و به دنيا تعلق يابند عالم به حقايق بودهاند
چيزى كه هست پس از تعلق روح به بدن آن چيزها را فراموش شده است.
بدن براى روح ما به منزله پردهاى است كه بر روى آيينهاى آويخته شده
باشد كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آيينه است در اثر ديالكتيك، يعنى بحث و جدل
و روش عقلى، يا در اثر عشق (يا در اثر مجاهدت و رياضت نفس و سير سلوك معنوى بنا بر
استنباط امثال شيخ اشراق) پرده بر طرف مىشود و نور مىتابد و صورت ظاهر مىگردد.
ارسطو، در هر سه مسأله با افلاطون مخالف است. اولًا وجود كليات مثالى
و مجرد و ملكوتى را منكر است و به تعبير صحيحتر كليت كلى، را صرفا امر ذهنى
مىشمارد. ثانيا معتقد است كه روح پس از خلق بدن يعنى مقارن با تمام و كمال يافتن
خلقت بدن خلق مىشود و بدن به هيچ وجه مانع و حجابى براى روح نيست، بر عكس وسيله و
ابزار روح است براى كسب معلومات جديد. روح معلومات خويش را به وسيله همين حواس و
ابزارهاى بدنى به دست مىآورد، روح قبلا در عالم ديگرى نبوده است تا معلوماتى بدست
آورده باشد.
اختلاف نظر افلاطون و ارسطو، در اين مسائل اساسى و برخى مسائل ديگر
كه البته به اين اهميت نيست، بعد از آنها نيز ادامه يافت. در مكتب اسكندريه هم
افلاطون پيروانى دارد و هم ارسطو. پيروان اسكندرانى افلاطون به نام افلاطونيان
جديد خوانده مىشدند.
مؤسس اين مكتب شخصى است مصرى به نام (آمونياس ساكاس) و معروفترين و
بارزترين آنها يك مصرى يونانى الاصل است به نام (افلوطين)، كه مورخين اسلامى او را
(الشيخ اليونانى) مىخوانند. افلاطونيان جديد، مطالب تازه آوردهاند.[1]
[1] - فلسفه اخلاق، صص 147- 149 و مجموعه آثار، ج 5، صص
141- 142.
نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 114