نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 111
كرده، همچنين اقتضا كرده است كه از اين
بيشتر يا كمتر نباشد، و الّا طبيعت هوا نه اقتضاى اين حد را دارد نه آن حد و نه دو
برابر و نه نصف اين را. طبيعت هوا از آن جهت كه طبيعت هواست مىتواند يك هزارم اين
باشد و مىتواند صد هزار برابر اين باشد. پس ناچار به علل خارجى بستگى دارد. وقتى
كه به علل خارجى بستگى داشته باشد بايد در خود اين ماده قابلى باشد كه هم قابل اين
حد است و هم قابل حدود ديگر، منتها به واسطه علل خارجى اين حدّ معيّن را اقتضا
كرده و آن را پذيرفته است. اگر اين مطلب را بخواهيم درباره (بُعد مجرد) بگوييم،
بُعد مجرد ما ديگر بُعد مجرد نيست و بُعد مادى است.
تا اينجا شيخ نظر افلاطون را ذكر كرده است كه به حسب نظر او مبادى
تعليميه، يعنى تعليمات، مجرد از ماده نيستند و فقط صور مجرد از ماده هستند. شيخ در
اينجا فقط به نقل اقوال مىپردازد بدون اينكه بخواهد از طرف خودش قول خاصى وارد
كند. آنجا هم از قول افلاطون بود كه بُعد مجرد را نفى كرد.[1]
معرفتشناسى افلاطون
1- امكان شناخت
افلاطون مىگويد شناخت امكان دارد، اما چيزى كه موضوع شناخت واقعى
است، (محسوسات) نيست بلكه (معقولات) است، ثانيا (شناخت) علم جديد نيست، يادآورى
علومى است كه در عمق وجود انسان نهفته است، افلاطون براى هر نوعى از انواع عالم
(مثالى) قائل است، يعنى به يك فرد عقلانى معتقد است كه به اصطلاح بتپرستيهاى آن
زمان به آن (ربالنوع) اطلاق مىشود، ولى مقصود از (ربالنوع) از نظر فلسفه يعنى
(فرد عقلانى) هر (نوع). افلاطون گفته است كه معرفت اساسا به افراد محسوس تعلق
نمىگيرد بلكه به مثال تعلق مىگيرد. اگر انسان كوشش كند كه مثال را درك كند، مثال
ديگر خطاپذير نيست، بعد هم مدعى شده است كه انسان قبل از اينكه به اين عالم بيايد،
در عالم مثال بوده است، و همه چيز را در آنجا مىدانسته است، اين بدن بعنوان
پردهاى روى شناختهاى او كشيده شده است، آنچه