قلمدان را جمع كردند اسباب داغ و شكنجه به
ميان آوردند، سه پايه سربازى حاضر كردند كه مرا لخت كنند به سهپايه ببندند كه
رفقايت را بگو، مجلستان كجاست، رفقايت كيست. هرچه گفتم چه مجلس؟ چه رفيق؟ من با
همه مردم راه دارم، از همه افواهى شنيدم، حالا كدام مسلمان را گير بدهم، مجبورم
كردند من ديدم حالا ديگر وقت جانبازى است و موقع است كه جانم را فداى عرض و ناموس
و جان مسلمانان بكنم. چاقو و مقراض را كه از شدت خوشى فراموش كرده بودند كه توى
قلمدان بگذارند در ميان اطاق افتاده بود. نگاه به چاقو كردم رجبعلى خان ملتفت شد
چاقو را برداشت مقراض پاى بخارى افتاده بود. والى كه روى به قبله نشسته دعا
مىخواند گفتم شما را به حق اين قبله و به حق اين دعائى كه مىخوانيد غرضتان چه
چيز است؟ در آن بين هم كاغذى از نايب السلطنه به آنها رسيده بود كاغذ را خواندند و
پشترو گذاشتند. والى گفت كه در اين كاغذ نوشته كه حكم شاه است كه مجلس و رفقاى
خودتان را حكما بگوئيد و الا اين داغ و درفش حاضر است و تازيانه موجود است. من چون
مقراض را پاى بخارى ديدم به قصد اينكه خود را به مقراض برسانم گفتم بفرمائيد روى
مخده تا تفصيل را به شما عرض كنم داغ و درفش لازم نيست. دست والى را گرفتم كشيدم
به طرف بخارى خودم را به مقراض رساندم و شكم خود را پاره كردم. خون سرازير شد
مابين جريان خون بناى فحاشى را گذاشتم، پس از آن مضطرب شدند، بناى معالجه مرا
گذاشتند زخم را بخيه زدند دنباله همان مجلس است كه چهار سال و نيم من بيچاره
بىگناه را كه به خيال خودم به دولت خدمت كردهام از اين محبس به آن محبس از طهران
به قزوين از قزوين به انبار در زير زنجير مبتلا بودم. در اين دو سال و نيم دو سه
مرتبه مرخص شدم ولى از همهجهة در ظرف اين مدت بيشتر از چهل روز آزاد نبودم. من
(نوروز على خان قلعه محمودى)، سبزه على خان ميدان قلعهاى خ، ل، نايب السلطنه و آقا
بالا خان شده بودم.
س- نوروز على خان قلعه محمودى كه بوده؟
ج- محمد اسمعيل خان وكيل الملك، حاكم كرمان، هرروزى براى خرجتراشى و
اضافهمواجب و منصب يك پادشاه و يك نفر ياغى به دولت جعل مىكرد و مدتها هم به اسم
نوروز على خان قلعه محمودى دولت را مشغول كرده بود. هروقت نايب السلطنه هم يك
امتياز نگرفته داشت مرا مىگرفت.
هروقت وكيل الدوله اضافهمواجب و منصب مىخواست مرا مىگرفت. عيالم
طلاق گرفت، پسر هشتسالهام به خانهشاگردى رفت، بچه شيرخوارهام به سر راه افتاد.
دفعه اول بعد از دو سال حبس كه از قزوين ما را مراجعت دادند ده نفر ما را مرخص
كردند. دو نفر از آن ميان كه بابى بودند يكى