ج- در بارفروش در كاروانسراى حاج سيد حسين، چهل و يك روز به واسطه
بند بودن راه توقف كردم.
س- از اسلامبول چند نفر بوديد كه حركت كرديد؟
ج- من بودم و شيخ ابو القاسم.
س- شيخ ابو القاسم كيست؟
ج- برادر شيخ احمد روحى اهل كرمان سنش هيجده، شغلش خياطى است.
س- او با شما به چه خيال حركت كرد؟
ج- براى اين بود كه برود كرمان بعد از آنكه برادرش را با دو نفر
ديگر ميرزا آقا خان و حاج ميرزا حسن خان هستند در اسلامبول گرفته به ايران بياورند
در طرابوزان توقف دادند حالا نمىدانم آنجا هستند يا نه.
س- بعد از گرفتن برادرش او وحشت كرد آمد؟
ج- خير. برادرش را كه گرفتند به خيال برادر ديگرش كه وطنش آن جاست به
سمت وطنش حركت كرد. برادرش شيخ مهدى پسر آخوند ملا محمد جعفر «ته باغ للّه» اى
است.
س- آن سه نفر را شما در اسلامبول كه بوديد، به چه جرم و به چه نسبت
گرفتند؟
ج- علاء الملك سفير از قرار معلوم غرضى را اين سه نفر داشت، به جهة
اينكه باو اعتنائى نمىكردند. چون اينها دو نفرشان مدرس هستند چهار زبان مىدانند
در خانه مسلمان و ارمنى و فرنگى براى معلمى مراوده مىكنند. هركس به خواهد تحصيل
كند اينها به خانه او مىروند. گفتند اينها خبرچينى مىكنند و در ايران مفسد
بودند. به اين جهات آنها را متهم كردند و گرفتند اين تقصير اين دو نفر بود؛ ولى
حاج ميرزا حسن خان به واسطه كاغذهائى كه گفتند به ملاهاى نجف و كاظمين نوشته است،
و همچو گفتند كه اين كاغذها به دست صدراعظم آمده بود كه آنها را به مقام خلافت جلب
نموده بود، به توسط آقا سيد جمال الدين و دستورالعمل ايشان. غرض سفير ايران اين
بوده كه سبب شد