«افراد ما، با مشاهده اينكه هيچ اتفاقى روى
نداد، كمكم كسل شده و شروع به يافتن سرگرمى به هر طريق ممكن كردند. و اكنون
ايرانيها سرانجام به يك نفرت از روسهايى كه زمانى آنچنان دوستشان داشتند رسيدند.
اكنون اين يك نفرت صرف نيست، بلكه يك خصومت واقعى است.»
«افراد ما براى خوشگذرانى و عيّاشى رفتند. يك زن مسلمان، با حجاب
مذهبى خاص خود، در حال راه رفتن در خيابان بود، هرايرانى، در برخورد با چنين زنى،
خود را موظف مىداند سر را پائين انداخته يا اندكى خود را كنار بكشد. امّا سربازان
ما مصمّم شدند يك «تماشا» داشته باشند. آنها زن را محاصره كرده و با دقت به زير
حجاب وى نگاه كردند. فرياد زدند: «هى، مادر، چرا صورت خود را مىپوشانى؟ زن سعى
كرد از جلوى آنها عبور كند امّا آنها خنديده و مانع وى شدند. «هان، جوانكها فايده
سربهسر گذاشتن چيست؟ حجاب او برود پى كارش!» و در يكچشمبههمزدن يكى از اين
آقايان جوان و شجاع حجاب را از چهره زن ايرانى پاره كرد. وى فرياد كشيد و صورت خود
را با دستهايش پوشاند تا «اروس» ها (روسها) را نبيند، و «اروسها» شروع به خنديدن
كردند.»
«اجازه بدهيد من خودم را معرفى كنم، دوشيزه زيباى من! به قرارگاه ما
خوش آمديد! شما ميهمان ما خواهيد بود و ما شراب انگور كهنه خود را بيرون خواهيم
آورد!»
«تبريز براساس شايعات و داستانهاى هيجانانگيز زندگى مىكند، و شايعه
اين برخورد با زن مسلمان فورا در تمامى محلهها به پرواز درآمد و از خيابانى به
خيابان ديگر رفته و همچون يك گلوله برف رشد كرد. هنگامى كه اين خبر به گوش اهالى
اطراف شهر برسد، آنها خواهند گفت كه «اروسها» نه تنها حجاب يك زن مسلمان را پاره
كردند، بلكه ديگر لباسهاى وى را نيز پاره كرده و خدا مىداند چطور به وى اهانت
كردند.»
«بعد، هنگامى كه دستور خلع سلاح [مردم] داده شد، اين كار با يك
انرژى فوقالعادهاى اجرا شد.
يك ايرانى بيهوده اعتراض كرد «من دارم تفنگم را به قلعه نظامى مىبرم
تا آنجا آن را تحويل دهم!» پاسخ شنيد كه «ولش كن! همينجا تحويل بده وگرنه ...!»
(يك ژست، و سلاح بلافاصله تحويل داده شد)
«به همين ترتيب، افراد پليس هم خلع سلاح شدند و اين كار روىهمرفته
به نحوى نامعقول انجام گرفت. به يك پليس، كه در حال انجاموظيفه است، برخورد
مىشود. «شما چه نوع تفنگى داريد؟» پليس بيچاره با خندهاى از سر خوشخلقى تفنگش
را نشان مىدهد.»
«آها! يك تفنگ سه خان روسى! از كجا آوردى پستفطرت؟»