مىشود، اساسا حزبى ميهنپرست و خواستار
پيشرفت، آزادى، تساهل و برتر از همه استقلال ملّى و «ايران براى ايرانى» است و وجود
آن، چنانكه در صفحات آتى كاملا مطرح خواهد شد، معلول سياست كوتهبينانه،
خودخواهانه و غير وطن پرستانهايست كه ناصر الدين شاه، تحت نفوذ زيانبار امين
السلطان، پيشه كرد و كماكان توسط نوهاش، محمد على شاه، دنبال گرديد.
و اينك چند كلامى در باب اين كتاب. رها ساختن مسير لذتبخش ادبيات
ايران، براى مدتى، جهت ورود به صحارى لميزرع سياست بينالمللى چيزى نبوده است كه
من از سر ميل و بىتأسف بدان دست يازيده باشم. امّا ندايى آمرانه مرا واداشت تا
آنچه را، ولو اندك، در توان دارم جهت برانگيختن قدرى همدردى در هموطنانم نسبت به
مردمى كه، بهزعم من، تاكنون كمتر از آنچه سزاوارند دريافت داشتهاند، به كار
گيرم. تعصبات و اغراضى قدرتمند عليه آنان وجود داشته و از انگيزهها و اهداف ايشان
نيز دركى به ناصواب صورت گرفته است. اميدوارم اين كتاب بتواند تا حدى اين
برداشتهاى نادرست را از ميان بردارد.
من كاملا آگاهم كه افراد ديگرى هستند كه، اگر بخواهند، مىتوانند
كتابى مستندتر و به مراتب بهتر از اين در مورد انقلاب ايران به رشته تحرير
درآورند، امّا اكثر آنان مصداق اين مصرع سعدى هستند كه:
آن
را كه خبر شد، خبرى باز نيامد،
يا اين بيت آشنا كه:
ستاند
زبان از رقيبان راز
كه
تا راز سلطان نگويند باز
به سهولت معترفم كه از امتياز حضور عينى و مشاهده رخدادهايى كه در
اينجا توصيف مىشوند، بهرهمند نبودهام و اين نقص- عدم قابليت (عدم صلاحيت) به
حساب مىآيد. امّا، از ديگر سوى، من شمار بسيارى از عاملان اصلى اين رويدادها را
ديده و با آنان گفتگو كردهام، در عين حاليكه بسيارى از دوستان مكاتبهاى من در
ايران، چه ايرانى و چه اروپايى، با علم به شدت تعلقم به آنچه مربوط به رفاه و
سعادت ايران است، با لطف فراوان اطلاعات وافرى را در اختيارم گذاردند كه كوشيدم از
اين دانستهها، به انضمام آنچه در كتب آبى و سفيد و روزنامههاى ايرانى و اروپايى
درج گرديده، روايتى منسجم و، ان شاء اللّه، شرحى منتقدانه ارائه نمايم. و از آن
روى كه از سن هيجده سالگى تا اينزمان، كه به سى سال بالغ مىشود، روزى نگذشته كه
به زبان فارسى سخن نگفته، چيزى نخوانده و ننوشته باشم و پيوسته كوشيدهام هرچه
بيشتر در روح زبان و افكار مردم ايران