خويش را داراست كه تنها در پرتو تحقق
عاليترين نيروهاى بالقوه آن قابل حصول است، نه از طريق اخذ يا سعى بيهوده در اتخاذ
خواص چيز ديگر.
3. آنكه، خواه در مورد افراد يا ملل، نابودى يك نوع متمايز ضايعهاى
براى جهان، و از همين روى اهريمنى است.
اين عقايد يا اصول مسلمه، بعينه ساير جزميات كه بر برداشتى حكيمانه
از هستى استوار بوده و نه تنها مقبول كه ملكه گشتهاند، لزوما كل ديدگاه فرد را در
باب بسيارى مسائل مربوط متأثر مىسازند. امّا اينها، شايد، بيشتر گزينشى روحى هستند
تا مسائلى مستعد آزمون. فرض كنيد من باغى دارم سرشار از انواع بيشمار گلهايى كه
بدانها عشق مىورزم و مرا غرق شعف و مباهات مىكنند، و فرض كنيد يك «سودباور»(Utilitarian) به من پيشنهاد كند اين گلهاى زيبا را از بيخ برآورده دور بريزم
و تمامى باغ را سيبزمينى يا كلم، يا حتى تنها يك نوع گل زيبا، بكارم تا درآمدى
فزونتر داشته يا محصولى مفيدتر توليد كنم. در اين حالت، من قادر به مباحثه با وى
نخواهم بود، كه تنها مىتوانم با تمام توان به مقابلهاش برخيزم. و هنگامى كه مردم
مىگويند- همچنانكه متأسفانه بسيارى در اين كشور مىگويند- كه ايران كشورى
عقبمانده است كه در دستان مردمش قادر به توسعه نخواهد بود يا به كندى بسيار توفيق
انجام اين مهم را خواهد يافت، و بهترين چيزى كه مىتواند روى دهد آنست كه قدرتى
اروپايى، خواه انگليس يا روس، گام پيش نهاده اين كشور را، به رغم خواست مردمش كه
رضا باشند يا نارضا، توسعه دهد، احساس من بعينه همان است كه در مورد باغ گل داشتم
و آن اينكه هيچگونه رفاه مادى و هيچ ميزان راهآهن، معدن، محبس، بنزين يا كاريز
نمىتواند به لحاظ معنوى از دست رفتن ايران را جبران كند. و مفهوم اشغال و اداره
ايران توسط كشورى بيگانه، اگر به درازا انجامد، همين است؛ و تجربه نشان مىدهد كه
اشغال سرزمينهاى ملل ضعيف توسط قدرتهاى اروپايى تنها از آن روى مىتواند «موقت»
خوانده شود كه يحتمل جاودان نخواهد ماند.
بحث در مسئله كلى ارزش مليتهاى كوچك، بههرحال، اين پيشگفتار را
بىجهت طولانى خواهد ساخت؛ امّا حتى آنان كه منكر اين ارزش هستند- و متأسفانه اين
روزها بسيارند-، شايد اذعان كنند كه برخى نژادهاى استثنايى، همچون يونانيان در
اروپا، چندان به غناى معنوى، فكرى و هنرى نژاد بشر يارى كردهاند كه حقى ويژه از
همدردى ما دارند و فقر و ادبار ايشان مىبايست چنان فاجعهاى به حساب آيد كه هيچ
نوع نفعطلبى شخصى به توجيه آن قادر نباشد. مديون بودن يونان به اين احساس بر همه
آشكار است، و گمان دارم معدود كسانى منكر آن باشند كه يونان مدرن استقلال خود را