و جندى[1]
مىنگاشتند، مغلوب گردانيده بود. از واسطه اين شجاعت، عجب و غرور و باد بروت[2] و عظمت جبروت او از حد اعتدال
درگذشته، به سلطان سليم مكاتيب پرتهديدوبيم ارسال مىداشت و او را بر مقابله و
مجادله ترغيب و تحريك نموده، بلكه چيزى از قبيل معجر[3]
و غيره كه موجب فساد بود، به وى مىفرستاد. و وسيله ديگر آنكه نورعلى خليفه روملو
در آن ديار خرابى بسيار كرد و شهر توقاد [توقات] را شورانيده، اين معانى او را به
جنگ واداشته، لشكرهاى ولايت قرامان و آناطول و منتشا و گرميان ايلى و كفه و طربزون
و سمن دره و افلاق و بوسنه و موره و صرب را جمع آورده،[4]
با حشم انبوه، رجم شهاب[5] ثريا
كرده، سبيل نهيب دريا شكوه كه اوهام بنى آدم را تصوّر يك فوج از افواج بىنهايت و
اسلحه بىغايت آن عاجز آمدى و اقلام اقاليم اهل عالم به كتابت شماران كفايت
ننمودى. بيت:
افزون
ز ذرّه در عدد و قطره در شمار
بيش
از نجوم در فلك و موج در بحار
تا موازى دويست هزار سوار و پياده متوجه ارزنجان گرديد و ايلچى به
درگاه خاقان اسكندر شان فرستاده خود را به عزم رزم اعلام داد. قاصد در همدان به
درگاه عرش آشيان رسيده، خبر مخالفت سلطان سليم را به عرض رسانيد و آن حضرت جواب
داد كه ما نيز مستعد قتاليم و در هرجا كه ملاقات واقع شود، ايستادهايم. و ايلچى
را رخصت داده، كس به دياربكر فرستاد كه خان محمد استاجلو با عساكر دياربكر به
درگاه اعلى شتابد.
آن حضرت با دلاورانى [كه تير] ديده دوز بر قبّه [زرّين] خورشيد به
ديده سها پديد مىآوردند و در شب تار، چشم مار با دل [مور][6]
در يك سلك مىكشيدند و جرم خردل و خشخاش به نوك نيزه از زمين مىربودند،[7] متوجه رزم گرديد.
چون به تبريز رسيد، خبر آوردند كه سلطان سليم بىخوف و بيم، كوچ بر
كوچ متوجه گشته است. پادشاه صاحبقران به اعتماد زور بازوى غرور، از سر فراغت و
حضور با خانه و كوچ عنان يكران به طرف دشمنان معطوف ساخت. در اوائل رجب، در منزل
چالدران كه در بيست فرسخى تبريز واقع است، آن دو گروه با شكوه به يكديگر رسيدند.[8] انتهى
از اين كه مقصود از نوشتن اين تاريخ اظهار حقيقت جنگ منحوس چالدران
است و از براى اين مطلب مأخذهاى بهتر و راستتر از يادداشت روزانه حيدر چلبى منشى
ديوان همايون كه از براى خزانه اوراق دولتى كه در آن وقت به زبان تركى نوشته و در
جلد اول
[1] - در متن چاپى احسن التواريخ: زوچندى. و در پاورقى
همانجا: درچندى.