والى لاهيجان، از هواخواهان صميمى صفويّه
بود، بعد از چند روز اقامت در رشت، شاه اسماعيل را به لاهيجان برد و دقيقهاى از
دقايق خدمتگزارى فروگذار نكرد و شاه اسماعيل رخت توقف درين محل انداخت و صوفيان و
مريدان از هر جانب، خاصه از ديار روم و قراجهطاغ و تومان مشكين و غيرها با نذورات
و هدايا متوجه لاهيجان گرديده، اما صلاح وقت را در ماندن لاهيجان نديده، بعد از
تقديم هدايا و نذورات به اوطان خود بازمىگشتند و شاه اسماعيل نيز در لاهيجان با
كمال عزّت و احترام سر مىبرد.
كاركيا ميرزا على والى لاهيجان كه يكى از آن حيدرىهاى معروف و كمر
بسته آن طريق بود، در تربيت شاه اسماعيل آنى غفلت نورزيده، از تمامى نكات و اسرار
طريقه حيدريّه آگاهى كامل مىداد. چون مشار اليه بسيار فطين و عاقل و به جلب قلوب
مايل بود، در اندك مدتى مقدار مريدان او از مقدار مريدان آباء و اجدادش كه در
آسياى اسلامى شهرت تام داشتند، بيشتر شد.
استطراد: چون مقصود از نگاشتن اين تاريخ، سبب انقراض دولت با اين
عظمت و قدرت بايندريه و باعث استقلالى دولت شيخيه صفويّه و ظهور معادات سلاطين
اسلاميّه را به وجه لايق فهمانيدن است، لازم دانسته شد كه شاه اسماعيل را تا به
سال نهصد و پنج كه تاريخ خروج مشار اليه است، مشغول به شيخبازى و عرفانبافى در
لاهيجان گذاشته، اطلاع مختصرى هم از احوال بىمآل شاهزادگان و خوانين بايندريه
داده شود.
[وضعيت شاهزادگان بايندريه]
تفصيل اين كه بعد از وفات امير حسن بيگ- حسن پادشاه و اوزون حسن هم
مىنامند- و امير يعقوب بيگ، امرا و شاهزادگان آققويونلو به هواى تفرّد و استقلال
و تقسيم ممالك قيام نموده، هر يكى در مملكتى بساط مالكيت را گسترد.
اگرچه در ظاهر، به رستم بيگ كه رسما پادشاه ايران بود اطاعت
مىكردند، اما در باطن خشنودى نداشتند؛ زيرا هر يكى از امرا، به اين خيال بودند كه
در حضرت سلطنت تقرّب جسته، به هر وسيلتى ساير امرا را نابود ساخته، در امور سلطنت
بايندريّه تفرّد يابند و در نتيجه، مقام سلطنت را نيز منحصر به وجود خود نموده،
پادشاه عراقين و آذربايجان و شيراز و دياربكر و كرمان شوند. در سال نهصد و دو
[902] بود كه على بيگ حكمران دياربكر و خرپوت و ماردين و سعرد و جزيره و غيره كه
از امراى نامدار بايندريه بود، از رستم بيگ رنجيده و با ساير امرا كه از پادشاه
مشار اليه دل پرى داشتند، عقد اتفاق نموده، عريضه به دربار سلطان بايزيد ثانى
عثمانى و گوده احمد بيگ بن اوغورلو محمد بيگ بن حسن بيگ كه بعد از فوت عمّ خود
يعقوب بيگ از قراباغ گريخته به اسلامبول رفته، التجا به درگاه سلطان مشار اليه
نموده، پناه يافته، و نايل شرف صهريّت سلطان گشته بود- نوشته، او را به سلطنت
ايران