خلاصه: در سال هشتصد و نود و هشت [898] كه يعقوب بيگ سلطان بن امير
حسن بيگ وفات يافت، فرزندش ميرزا بايسنقر پادشاه آذربايجان و عراقين شد. رستم بيگ
بن مقصود بيگ بن امير حسن بيگ خود را لايق سلطنت دانسته، خروج نمود. ميرزا بايسنقر
از مقاومت با او درمانده شده، به شيروان گريخت و التجا به جد مادرى او كه فرّخ
يسار شيروان شاه بود نمود و هرج و مرج در ميان امراى بايندريّه درگرفت. چون علم
شاه بيگم عمّه اعيانى رستم بيگ بود، اطلاق فرزندان خود را از رستم بيگ استدعا نمود
و او نيز اين استدعا را موافق پوليتيك خود يافته، شاه اسماعيل و برادران او را از
قلعه اصطخر اطلاق كرده، به نزد مشار اليه فرستادند.
صوفيان كه شيخزادگان خودشان را مطلق العنان يافتند، خرسند شده،
خانقاه اردبيل كه از چهار سال به آن تاريخ بىشيخ مانده بود، سلطان على ميرزا
فرزند مهين شيخ حيدر را برده بر پوست ارشاد جلوس داده بيعت كردند.
در آن هنگام شيروان شاه، به عزم استرداد حكمرانى نوه دخترى خود،
لشكرى جمع كرده، متوجه تبريز شد. اين خبر را كه رستم بيگ شنيده مراجعت به يارى
سلطان على ميرزا نمود و او هم صوفيان را جمع كرده، به همراهى طرفداران رستم بيگ
متوجه اردوى دشمن شد.
فريقين در ساحل رودخانه كر كه منصبّ به درياى خزر مىشود، ملاقى به
همديگر شده، بناى جنگ و ستيز را گذاردند. هنوز غالب و مغلوب نشده بود كه بنا بر
سبب غير معلومى، بايسنقر ميرزا رجعت به شيروانات نمود.
در سال هشتصد و نود و نه [899] بود كه حاجى بايندر حاكم اصفهان، از
رستم بيگ روگردان شده، خطبه و سكه را به اسم بايسنقر ميرزا كرد و سپاه عراق عجم را
با خود متفق ساخته، كيفيت را با عريضهاى به او اعلام و دعوت به ايران نمود و او
نيز جمع قشون كرده، متوجه عراق شد. رستم بيگ كه اطلاع به ورودشان بهم رسانيد، ميان
دو دشمن قوى تنها ماندن خود را فهميده، باز مراجعت به استعانت عمّهزادهاش سلطان
على ميرزا نمود. بعد از مشاوره و قرار قشون، آذربايجان را به سردارى قره پيرى
تواچى[1] به دفع
حاجى بايندر به عراق فرستادند و به سردارى سلطان على ميرزا و ابراهيم سلطان آيبه
نيز صوفيان قزلباشيه و تراكمه را به جنگ بايسنقر روانه نمود.
فريقين در گنجه به يكديگر رسيده، بناى جنگ و جدال و ضرب و قتال را
گذاردند. بعد از
[1] - تواچى شخصى را مىنامند كه از براى احضار لشكر به
حكام خبر مىرساند./ عارف