«ارجعى» لبيك زن اجابت و غريق لجّه مغفرت و
رحمت گشت. چون فرزند ارجمندش عوض الخواص پدر را دوست مىداشت، از ارتحال آن
بزرگوار زياده از حدّ متأثر و داغدار گشته، دست از تمامى اذواق دنيويّه كشيده، به
عزم اختيار زاويه عزلت از رنگين مفارقت و به قريه اسفرانجان، من قراى اردبيل هجرت
كرد و تا آخر عمر در آنجا مشغول عبادت در خلوت شد.
بعد از فوت عوض الخواص، فرزندش محمد كه معروف به محمد الحافظ بود،
جانشين پدر شد. غفارى[1] و صاحب
روضة الصفويّة از «محمد» واقعه غريبى حكايت مىكنند كه از نقطه نظر مورّخى كه
موضوعش بحث از ماديّات و محسوسات است، نمىتوان باور كرد. مىگويد كه: محمد
هفتساله بوده كه از عالم شهود، قدم به عالم غيب گذارده، بعد از هفت سال غيبت، باز
ظاهر مىشود از محلّ. و سبب غيبوبيّتش كه مىپرسند مىگويد كه، در اين مدت گرفتار
جنّها شده و در ميان آنها قرآن عظيم الشأن را حفظ نمودم!
اعتقاد نگارنده هم، مثل ساير مورّخين، بر آن است كه محمد، بنا به
ارشاد پدر يا به سابقه ملكات عقليه، از همهكس بىخبر، اختيار غربت و غيبت و بعد
از حفظ قرآن عظيم الشأن به وطن عودت و رجعت نموده، به واسطه اين شايعه مجعوله، موفّق
به جلب قلوب سادهدلان امّت شده، و درين سايه جمع كثيرى را تا به وفات خود به
خانقاه محبّتش كشيده، شهرت يافته است.
القصّه بعد از وفات محمد، فرزندش صلاح الدّين رشيد سجّاده انابت و
مشيخت را در جاى پدر گسترده، زهد و تقوى را پيشه كرد و فرت نذور و زهادت، مشار
اليه را مجبور به احسان و بذل نعمت نمود و اين رفتار نيكو باعث اشتهار او شده، روز
به روز مريدانش كثرت يافته بخصوص ايل كلخواران كه در آن حوالى به كثرت نفوس و
دولتمندى و شجاعت معروف بودند، بالعموم دست انابت ازو گرفته، غلام حلقه به گوش
حضرت شيخ شدند.
بعد از وفات او، فرزند شجاعتمندش قطب الدين، نايل خرقه و تاج و
جانشين پدر شد.
مشايخ اين دودمان كه تا به زمان شيخ قطب الدين نه قدرت و قوّت جنگ با
خارج داشته و نه با طايفهاى جنگيده بودند، در زمان شيخ مشار اليه، اين فقره هم
اضطرارا به وقوع پيوست كه تفصيلش از اين قرار است: چون در آن زمانها مملكت ايران
پامال خيول ملوك الطّوايف بود و در آذربايجان هم حكومتى كه قادر دفاع دشمن خارجى
باشد وجود نداشت، گاهوبىگاه گرجىها به اين مملكت هجوم آورده، مىتاختند. روزى
انبوهى از اين چپاولچيان گرجيان، على الغفله داخل حدود اردبيل شده، بناى تاختوتاز
و قتل و اسر را نهادند.
قطب الدّين كه از حكومت يارى نديد، اعلان جهاد نموده، به همراهى
مريدانش دشمن را