شيطان چاپارى به دربار آمد و خبر آورد كه
محمد چلبى علوفهجىباشى و حسين بيگ چركس با چند صد نفر در قراول بودهاند كه
قرهخان اميرالامراى شاه اسماعيل حمله ناگهانى به آنها نموده، هر آن دو سردار با
ابوابجمعى خودشان شهادت يافتهاند و محمد پاشاى بيگلربيگى نيز با ابوابجمعى خود
در قلعه دياربكر متحصن شده، منتظر امداد است.
ايضاح [در گزارش حمله قزلباشان به دياربكر]
اين فقره را صاحب كتاب احسن التواريخ[1]
از قرار ذيل ضبط نموده است:
قرهخان كه چون از استيلاى [او بر] دياربكر آگاه گرديد، [با فوجى از
دلاوران][2] متوجه آن
سامان شد كه مردم آنجا را از جاده خلاف به شاهراه وفاق آورد. چون بدان حدود رسيد،
مردمان شهر با روميان اتفاق كرده، از دروازه بيرون شتافته و دست به انداختن تير و
راندن شمشير بردند و غازيان را نگذاشتند كه به حصار آيند. خان از موافقت ايشان
مأيوس شده، اطراف آن ولايت را متصرّف شد و شوارع را مضبوط كرده، نگذاشت كه يك من
بار به شهر آورند. بيغلو چاوش عاجز گشته، پنجهزار سوار به جنگ غازيان روانه ساخت.
قرهخان با فوجى از ابطال دهر و سپاهى سراسر از خشم و قهر، عنان يكران به جانب
روميان معطوف گردانيده، بر ايشان تاخته، و مهم ايشان را حسب الدعاء[3] ساخت. چنانچه يكتن از ايشان سالم
نماند. و چون اين جماعت را به قتل آورد، مظفّر و منصور عنان به صوب اردوى خود
تاخت.[4] انتهى.
تاريخ عثمانى[5] هم
مىنگارد كه: محمد چلبى علوفهجىباشى و حسين بيگ چركس كه با چهارصد سوار در قراول
بوده و در طرف ظهر در باغات ماردينقاپوسى گردش مىنمودند كه قرهخان اميرالامراى
دياربكر غفلة بر سر آنها ريخته، محمد چلبى و حسين بيگ را با سيصد و دو نفر طعمه
شمشير ساخته، بعد دياربكر را سخت محاصره نمود. چون محمد پاشا احوال را واقف گشت،
عريضهاى به دربار نوشته اطلاع داد و امداد طلبيد. انتهى
حضرت خداوندگار كه اين خبر كدورت اثر را شنيد، پر از آتش غضب شده،
بدون قاضى عسكرها، پاشايان را از ديوان احضار فرموده، عريضه بيگلربيگى دياربكر را
به روى احمد پاشاى صدر اعظم زد و فحش زياد داده، چند مشت هم به سر آن وزير زد. حتى
عمامه آن وزير از سرش افتاده، شال و عرقچين و كلاه از يكديگر جدا، به طرفى
افتادند. فرمود قاپوآقاسى، دست احمد پاشاى صدر اعظم و پيرى پاشاى وزير را بستند و
اين دو وزير را محمد آقاى قاپوجىباشى در تحت نظارت يك دسته ينگىچرى به اين ذلّت
و حقارت به يدى قلّه برده