بنابراين، مأمور فرستاده شد كه ايلچى قزلباش
را به ادرنه بياورد. روز پانزدهم ديوان شد.
حكمران افلاق آمده، على الرسم دست مبارك حضرت خداوندگار را بوسيد و
يك دستگاه كالسكه بسيار مزيّن و نه جفت اسب و نه قطعه باز شهباز پيشكش كرد و خراج
مملكت خود را تسليم خزانه نمود.
و پسر حسن پاشاى مرحوم نيز دست بوسيده، پيشكش كشيد و اجازت به يونس
پاشا حاكم بوسنه داده شد كه قلعه كليس را كاملا فتح كرده، ضميمه ممالك عثمانى
نمايد و نامه حكمران شيروان، در حضور همايون قرائت گرديد. و هرسكزاده خلعت وزارت
را پوشيده، دست بوسيد و از اسلامبول خبر آوردند كه مبارك كراى برادر اعيانى سعادت
كراى كه در اردو است و فرمانفرماى قريم و قپچاق است، به اسكدار آمد. عرض كردند،
حكم شد كه در اردو حاضر شود. لهذا غلام از براى احضارش فرستاده شد. و نيز خبر
آوردند كه شادى پاشاى بيگلربيگى روم ايلى و محمد بيگ بيگلربيگى از آماسيه بيرون
شده، به سمت دياربكر متوجه گرديدند و حكم شد كه حاكم ولايت بولى با ابوابجمعى خود
به قرامان رفته، از آنجا هم از جوانان دلير هزار سوار علوفهخوار انتخاب و مجددا
داخل لشكر شده، به بايبورد برود.
روز هفدهم، ديوان شد. حضرت خداوندگار سوار شده به شكار رفتند و
ديوانيان نيز مشغول به استماع دعاوى گشتند. روز هجدهم، شروع به بناى چشمه مماق
گرديد. روز بيست و يكم ديوان شد. حكمران اقلاق احضار به ديوان گرديده؛ كلاه سمور
ابلقدار بر سر او نهادند و به يك شيب[1]
فرنگى بسيار مزيّن گرانبها هم او را مخلّع ساختند و از براى اجازت به عودت دست
بوسيد و حكم شد كه دويست هزار آقجه- يعنى هزار و سيصد و بيست تومان- به سيد محمد
بيگ رمضاناوغلى تيول بدهند كه هميشه در ركاب همايون حاضر جنگ شده، تابع احدى از
بيگلربيگيان نشود و از جانب حكمدار مجارستان ايلچى مخصوص از براى استدعاى متاركه
آمد و رسم قبولى اجرا گرديد.
روز بيست و دوم ديوان شد. چون پاى هرسكزاده درد مىكرد، نتوانست در
ديوان حاضر شود، از محمد بيگ بيگلربيگى قاصد آمده، خبر آورد كه از جانب قزلباش
ايلچى مىآيد و در همراهى او قافلههاى تجارتى و جمعى از تجار مىآيند. سنان پاشا
و پيرى پاشا به خانه هرسكزاده رفته، در باب جنگ و صلح قزلباش و مجارستان عقد مجلس
مشورت نمودند و قرارى دادند. بعد سوار شده از براى وارسى بنّايى، به چشمه مماق
رفتند. روز بيست و چهارم ديوان شد و حضرت خداوندگار سوار شده، به شكار رفتند و از
براى استقبال سفير قزلباش، خير الدين چاوش ملقب به اسپناقجى پاشااوغلى كه جد امجد
خانواده منسوب راقم اين تاريخ كه محمد عارف مترجم است، به آناطولى فرستاده شد.
[1] - شيب نوعى از پارچه است كه تارش از مفتول طلا و
پودش از نقره مىسازند.