روز پنجم ماه مذكور ديوان شد. چون هرسكزاده به جهت درد پا مدتى بود
به ديوان نمىتوانست بيايد، امروز محض اهميت مذاكره و مشاوره، استر سوار به دربار
آمدند. و حكومت ولايت بوسنه به مصطفى پاشاى معزول از وزارت داده شد. و از براى
مشورت كارهاى مجارستان، يونس پاشا حاكم آن مملكت، به دربار احضار گرديد و در
ديوان، بعد المشاوره قرار داده شد كه با مجارستان متاركه شود.
روز يازدهم، وزير شاهزاده خبر آورد كه خداى تعالى عزّ و جلّ پسرى از
براى شاهزاده سليمان شاه عطا فرمود. چون اسم وزير مراد بود بعد الاستخاره مقرر
گرديد كه شاهزاده نوزاد را تيمّنا سلطان مراد بنامند.
روز دوازدهم مولانا نور الدين به ادرنه آمد. روز سيزدهم ديوان شد.
اما سنان پاشا نيامد.
مبارك گراى فرزند خان قريم و قپچاق به ديوان آمده، دست بوسيد. چون
محل تيول رمضاناوغلى معين گرديد، احضار به ديوان شد و خلعت پوشيده دست بوسيد و از
جانب دولت از براى تبريك و تهنيت شاهزاده نوزاد، نامه به شاهزاده سليمان شاه تحرير
و ارسال گرديد.
روز چهاردهم [رمضان 921] ديوان شد؛ اما ديوانيان درك شرف حضور
ننمودند. در همين روز، از حاكم طربزون و سردار شرق، چاپار آمده، با عريضه، سرهاى
مقطوع حمزه سلطان و مراد سلطان را كه از خلفاى اردبيلاوغلى- شاه اسماعيل- بودند و
دو هزار بينى بريده قزلباش را آورد و از مضمون عريضه معلوم شد كه اردوى همايون، از
راه حميد به دياربكر رفته قلعه آمد را فتح كردهاند و على بيگ شهسواراوغلى در اين
جنگ هم آنچه لازمه دليرى و مردانگى او بوده، به جا آورده است.
توضيح احسن التواريخ[1] در سوانح
سال نهصد و بيست و يك[2] مىنگارد
كه:
در آن اوانى كه خاقان اسكندر شأن حكومت دياربكر را به قرهخان
استاجلو رجوع نمود، خان در ماردين قرار گرفته، زمام مهام را در قبضه اقتدار احمد
چلبى نهاد و احمد چلبى مال و جهات آمد را به قرهخان نداد. خان قصد او نمود و احمد
چلبى بر اين معنى اطلاع يافت و چنان كه بىوفايى، لازمه ذات او بود، قاصد نزد
بيغلو چاوش- محمد پاشاى بيگلربيگى- فرستاد و عرضه داشت كرد كه مناسب چنان مىنمايد
كه به سرعت هر چه تمامتر خود را به اين ديار اندازى تا آنچه مطلوب تو است حاصل
گردد. چون به حوالى شهر رسيد، احمد چلبى وى را استقبال نمود و مفاتيح قلعه را به
وى سپرده و بيغلو چاوش در آمده، متمكن گرديد.[3]
انتهى.