مذكور حضرت خداوندگار را استقبال كرده،
لوازم رسم تعظيم و اجلال را به جاى آوردند. و حضرت خداوندگار نيز به عمارت سلطنتى
تشريف برده، بار عام دادند.
روز دهم فرمان شد كه چشمه موسوم به مماق پيكارى را كه خراب شده بود،
مجددا بسازند و حكم شد كه صدهزار آقچه؛ يعنى هزار و ششصد و شصت تومان حاليه به طور
اعانه، به فقراى اهالى طربزون كه خانههاى آنها سوخته بود، داده شود. و سى هزار
آقجه؛ يعنى چهارصد و نود و هشت تومان نيز به علما و مشايخ و سادات ادرنه مرحمت
گرديد.
روز دوازدهم، هرسكزاده شكاركنان از راه مرعش بدون تشريفات، تشريف
آوردند.
چون سنان پاشا و پيرى پاشا و امرا و آقايان، به گمان اينكه صدر اعظم
از راه جزيره خواهد آمد، از براى استقبال به آن طرف رفته بودند، بىنيل مقصود
برگشته، به شهر آمدند، اما در اين بين مستقبلين هم اسب دوانى كردند.
روز چهاردهم ديوان شد. هرسكزاده با فرزندان خويش آمده، دست بوسيدند.
پيشكش اينها پنج اسب، پنج قاطر، ده شتر، نه تنگ شربت از طلا، و نه سينى طلا و چند
صندوق قابهاى چينى و نه نه از انواع پارچههاى زرى و ساير اسباب گرانبها بود.
بعد فرمان شد، در ديوان بر مسند صدارت عظمى نشسته، مشغول به اجراى
احكام شدند و بنا به رسم معمول حكمران افلاق- و الاخييا- از براى دستبوسى به شهر
آمد. مهمان دولت گرديد و عريضهاى از جانب حاكم ملاطيه آمد؛ احوال اردبيلاوغلى را
نوشته و اظهار داشته بود كه ديو سلطان روملو كه در خراسان بود، آمده، صدهزار دينار
طلا به شاه داد و بىصاحبى خراسان را بيان كرد و شاه نيز پسرش طهماسب را به للگى
امير خان تركمان فرمانفرماى خراسان نصب كرده، از سرحد سمنان تا كنار رود جيحون به
او داد و چيانسلطان و يوسف تكهلو و قزاق سلطان را نيز به سردارى شش هزار سوار به
سمت بدليس فرستاده و از وهم لشكر عثمانى، حكومت چشمگزك را به يوسف تكهلو و حكومت
عربگير را به قزاق سلطان سپرد. اهالى شهر آمده، از تعديات قرهخان حاكم ولايت
دياربكر بستوه آمده، سه نفر از علما به نزد شاه فرستاده، شكايت از حاكم كرده،
استدعا نمودند كه عزل كنند. ولى چون اهالى آن مملكت سنّى هستند، اعتناى به تظلم و
استدعاى اهالى آن ولايت نگرديد.