خنجر از پا درآورد و غلامان دربار هم سرش را
از تن جدا كردند و فرمودند حسن بيگ وزير پاشاى مقتول را هم به قتل رسانيدند.
تقصيرى كه از براى پاشاى مقتول معين گرديده بود، گويا با علاء الدولة ذو القدر و
سلطان مصر و شاه اسماعيل متفق، در ضد حضرت خداوندگار بوده و در خفا ارسال و رسايل
مىنموده است و حكم شد كه شادى بيگ حاكم آماسيه جمعيت نمايد.
وقايع ماه صفر الخير سنه 921
در روز چهارم ماه مذكور، عبدالكريمزاده از وزارت لشكرى معزول گرديد
و مراد آقا آقاى اوغلانان سپاهى فوت كرد و اردوى همايون از براى فتح كماخ از
آماسيه حركت نمود.
وقايع ماه ربيع الاول سنه 921
در روز پنجم، اردوى همايون وارد ظاهرى قلعه كماخ گرديد. چون مستحفظين
قلعه از در اطاعت نيامدند، حكم به فتح آن شد. فتح اين قلعه كه تا كنون نصيب احدى
از سلاطين نشده بود، بعناية الله تعالى، در همين روز ورود بعض از نيگىچرىها
مانند دعاى مستجاب كه به آسمان صعود مىكند، اللهاكبرگويان عروج بر بروج كرده
مثال قضاى آسمانى داخل در قلعه شده، ذكورش را طعمه شمشير و اناث آن را بسته زنجير و
اطفال را اسير كرده، اموال را تاختند و قلعه را زير و زبر نمودند.
استطراد [در گزارش فتح قلعه كماخ]
تاريخ احسن التواريخ[1] در باب
استيلاى قلعه كماخ از قرار ذيل اطلاع مىدهد: در اين سال، سلطان سليم، علم عزيمت
به طرف قلعه كماخ انداخت. يوسف بيگ و ارساق از قبل خان اسكندرشأن، كوتوال آن قلعه
بود، مصلحت در توقف نديده، محمد ملازم خود را با سيصد كس در آنجا گذاشته، متوجه
درگاه همايون شد. سلطان سليم با سپاه جرّار زياده از قطرات امطار در حوالى قلعه
نزول نموده، رسولان نزد غازيان روانه گردانيد و پيغام داد كه مناسب آنكه به الطاف
سلطانى اعتماد نموده، به دست مطاوعت دروازههاى حصار بگشاييد تا از تعرّض لشكر
قيامت اثر ايمن گشته در اردوى همايون اوقات گذرانيد.
جماعت و ارساق گفتند، به مجرد آنكه اندك شكستى به ولىنعمت رسيده
باشد، چگونه جايز دانيم كه حقوق تربيت آن پادشاه عالىمقام را نابوده انگاريم و
قلعه را كه به ما بر سبيل امانت سپرده باشد، مانند اهل خيانت به تصرف شما گذاريم؟
رسولان آنچه شنيده بودند به سلطان سليم رسانيدند، آتش غضب او زبانه گرفته، سوار شد
و قرب صدهزار سوار رومى