تعالى اقباله- را به خواص و عام پيغام داده،
از حدود سمرقند دلپسند- حماه الله و حرسه- تا نهايت سرحد تاشكند به جمع ميرزايان و
خان و سلطان و بهادران و اغلاننژادان و امراى الوس و امراى تومان و زعماء جيوش و
مرزبانان و جمله طايعان و تابعان ازبكيّه و جغتاى دودمان چنگيزخان را تنبيه نموده
و از اين اشارت پربشارت خبير و آگاه ساخته، در صدد جمعيت و قسط قورلتاى به مشاوره
آراى سعادت نماى و اتفاق بر تصميم ازاله آن گروه مكروه متغلبه و فرق ضاله رفضه-
لعنهم الله و دمّرهم- حق سبحانه و تعالى ما را و ايشان را در هر مهم مخصوص خاصّه
در اين خصوص موفق و مظهر گردانيده، فساد آن ظالمان را از فراحال جهان و جهانيان
برطرف و بر فتاد نمايد «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ».[1] و در خدمت رسول مشار اليه عمدة
الخواص خورشيد بهادر- رزقت سلامته- اصدار يافته كه بعد از بساطبوسى به زودى در
رسيده باشد كه به جمعيت فريقين را در حوالى اصفهان و زندهرود سبب گشته، خبر ظفر
اثر خداوندى را به احبّا در رساند «وَ ما ذلِكَ عَلَى
اللَّهِ بِعَزِيزٍ»[2]
باقى مكنونات را از مشار اليه استفسار فرمايند «و هو يحكى عنّا كما يحكى اللسان عن
الفؤاد» و اگر كمخدمتى از ما نسبت به جناب محمد بيگ- ادام الله تعالى- واقع شده،
معذوريم، چه كما ينبغى خدمت دلخواه به خدام درگاه فلك بارگاه امر مشكل است و بيان
اعتذار در آن اولى و انسب. زياده چه اطناب دهد كه اطناب چتر فلكساى با، و به
اوتاد توفيق مستحكم و الويه نصرت طراز با نسايم فتح و ظفر جلوگر باد. بحق النون و
الصاد. حرره فى اواخر جمادى الثانية 920 انتهى.[3]
[وقايع سال نهصد و بيست و يكم [921]]
وقايع محرم الحرام سنه 921
در روز هشتم محرم الحرام، ينگىچرىها شوريده، شبانه به خانههاى
احمد پاشاى دوقهگيناوغلى و پيرى پاشا رفته، فضاحى و بىحرمتى و بىعارى نمودند و
فردا هم به ديوان آمده داد و فرياد و قيل و قال زياد كردند. اين رفتار ناهموار تا
روز هجدهم طول كشيد. آخر الامر حضرت خداوندگار احمد پاشاى دوقهگيناوغلى را به
حضور خواسته، به ضربت يك
[3] - مؤلف در حاشيه اين مطلب را به عنوان استطراد
آورده است: از مآل نامه عبيد خان اوزبيك چند مطلب بسيار مهم تاريخى فهميده مىشود
كه در هيچيك از كتب تواريخ كه به نظر مطالعه نگارنده رسيده نگاشته نشده است. اول-
بودن خواهر شاه اسماعيل به[ زنى] نجم ثانى كه اين مطلب از جمله( معهذا كلب
الاصغر وكالت سير آن كلب الاكبر از عين نادانى به نجم ثانىاش ملقب نمود و به
ازدواج كليبة النساء ملطّخ ساخته) واضح گردد. ثانى- اسير شدن آن خانم با شوهر به
عبيد خان اوزبيك- كه اين فقره هم از جمله( و موطوئه عميمهاش ... را با شتربانى چند
به جمّازه سوارى از راه و بيراهه عيش و طيش كنان به تبريز رسانيده كه روسياهى شوهر
بداخترش را به سفيد و سياه عرضه داشت كه چيزى مستور و مخفى نماند) معلوم مىشود.
ثالث- از الفاظ( موطوئه عميمه!) و( عيش و طيش كنان) معلوم مىگردد كه در حق مشار
اليها، اوزبيكىها بسيار بىحرمتى، بل بىعصمتى كردهاند./ عارف.