خدايا! ضعف
نيرو و ناتوانى خود و خوارىام نزد مردم را به درگاهت عرضه مىكنم.
اى
مهربانترين مهربانان، تو خداى ضعيفانى، تو پروردگار من هستى، مرا به چه كسى
وامىگذارى؟ به بيگانهاى كه با من ترشرويى كند يا به دشمنى كه او را صاحب اختيار
من گرداندى؟ اگر تو بر من خشم نگيرى از كسى پروايى ندارم، ولى عافيت تو [از هرچيز]
برايم گستردهتر است.
رسول
خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم در اين سفر، جز اندك مهربانى از فردى مسيحى كه
نشانههاى نبوّت را در آن بزرگوار مشاهده كرده بود. از كسى مهر و محبّتى نديد.[1]
پيامبر
صلّى اللّه عليه و اله و سلم پس از آنكه از خبر قبيله ثقيف نوميد گشت و كسى به او
پاسخ مثبت نداد، با حزن و اندوه از طائف راهى مكّه شد. در دل شب در نخله (محلى بين
مكّه و طائف) فرود آمد. هنگام نماز، گروهى از جنّيان نزد حضرت آمدند و به قرآن گوش
فرادادند. وقتى از نماز فراغت يافت، جنّيان به خدا ايمان آوردند و آنچه را شنيده
بودند، اجابت كرده و رهسپار ديار قوم خود شدند و آنها را از عذاب خدا بيم دادند و
خداوند ماجراى آنها را براى پيامبر خود بازگو مىكند
هنگامى
كه گروهى از جنيان را به سوى تو متوجه ساختيم كه قرآن را بشنوند.[2]