اما همچنان
زمينه بحثهاى نظرى و تجارب عملى وجود دارد و هرچه بر تاريخ توسعه مىگذرد شاهد
شكلگيرى الگوهاى متفاوت و جديدترى هستيم.
نوگرايى
در كشور چين را مىتوان در تقابل با رويكرد اوليه مكتب نوسازى و در قرابت با
رويكرد جديد مكتب نوسازى دانست كه «توسعه تكخطى» و «تقابل سنت و تجدد» را مردود
شمرده است.
كتاب
حاضر نيز بر اين اساس و با تفاوتگذارى بين توسعه و نوگرايى مؤيد همين نتيجهگيرى
در كشور چين است.
توسعه
در مفهوم فوق الذكر به معناى فرايند گسترش، بهبود، بسط يا رشد رفتار انسانى تلقى
شده است و نوينسازى به معناى تغييراتى نهادى كه موجب بهينهسازى نهاد انسانى
مىشود. توسعه فرآيندى مستمر و پايانناپذير است كه نوينسازى در زيرمجموعه آن
داراى پايان نهادى مشخص و شناخته شده است و قالبى است كه به عنوان هدف بارز توسعه
قابل شناسايى است. چين با تعريف منحصر به خود از مفاهمى مذكور، بر نهاد انسانى به
عنوان محور نوينسازى تأكيد نمود و توانست الگوى بومى توسعه را در محدودهاى زمانى
حداكثر به وسعت حدود نيم قرن تبيين نمايد. چين حداقل تا دهه 1980 اصولا كشورى ما
قبل نوگرا، با يك مجموعه در هم تنيده ديرمان، بسيار پايدار، و غير متمايز اجتماعى-
سياسى- اقتصادى بود كه بر پايه ساختار خانوادگى استوار شده بود. نقش قدرتمند فرهنگ
چين، انزواى بين المللى خودخواسته، فقدان سازمانهاى اجتماعى مستقل يا جامعه مدنى
و مشروع بودن قدرت سياسى به شيوه ديكتاتورى- كه در زمان رژيم «حزب كمونيست چين،
جمهورى خلق چين» به نقطه اوج خود رسيد- همگى حكايت از منحصر به فرد بودن مسير
نوينسازى چين دارد.
گرچه
امروز نمىتوان نوينسازى در چين و نتايج آن را قطعى دانست اما شواهد موجود
نشاندهنده آيندهاى اميدوار كنندهتر براى چين است. بنا به اهميتى كه اين الگو
داشته و نتايج روشنى كه از خود نشان داده است ويژگىهاى زير در توصيف آن برشمرده
مىشود: