قريب
نيم قرن از شروع بحثهاى توسعه و نوسازى مىگذرد. در طى دهههاى گذشته
نظريهپردازان به طرح و نقد نظريههاى متفاوتى پرداختهاند كه هر يك ادعايى بر نقص
يكديگر ديگر نظريهها داشته و نظريه جديد را كاملتر از نظريههاى پيشين
دانستهاند.
امروز
اين نظريهها در قالب دو مكتب فراگير نوسازى و وابستگى دستهبندى مىشود اما هر يك
در داخل خود نيز گرايشهايى گاه متضاد با هم دارد.
به
عنوان نمونه در حالى كه مكتب نوسازى در ابتدا با تقسيمبندى جوامع به سنتى و مدرن
هيچگاه سازگارى و توافقى را بين سنت و تجدد نمىپذيرد و تنها را توسعه را پيروى
از الگوى غربى آن مىداند در گرايش جديد نوسازى شاهد نوعى سازگارى و همزيستى بين
سنت و تجدد هستيم كه گاه سنت را عامل مثبتى براى توسعه مىداند و علاوه بر آن ديگر
اعتقادى به مسير يكطرفه توسعه به سمت الگوى غربى نيز ندارد، بلكه مسيرهاى متعدد و
چندسويهاى براى توسعه قائل است.
در
مكتب وابستگى نيز دو ديدگاه سنتى و جديد در تعيين مؤلفههاى عمده توسعه مقابل
يكديگر قرار گرفته و به جاى تأكيد بر مؤلفههاى بيرونى در رويكرد سنتى، مؤلفهاى
درونى در رويكرد جديد مورد تأكيد قرار مىگيرد. همچنين تأكيد بر الگوى عام وابستگى
در ديدگاه سنتى جاى خود را به تأكيد بر وضعيت خاص وابستگى در ديدگاه جديد مىدهد.
تأمل
بيشتر در گرايشهاى متفاوت اين دو مكتب عمده مبين نقطه اشتراك آنها در قبول الگوى
خاص توسعه براى هر يك از كشورهاست و ديگر اينكه سنتها، ارزشها و نهادهاى اجتماعى
نقش مثبت و برجستهاى در توسعه دارند.