آخرین بروز رسانی : سه شنبه
23 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
اَبوهاشِم، عبدالله بن محمد بن علی
بن ابی طالب (ع)، شخصیتی كه بنابر مشهور در پایگیری
حركت سیاسی بنی عباس و در شكلگیری برخی
احزاب و فرق شیعی نقش مهمی داشته است.
نام ابوهاشم به گونۀ شگفتی
با تاریخ اعتقادات و فرق گوناگون سیاسی و كلامی از نیمۀ دوم
سدۀ ۱ ق / ۷ م پیوند خورده است. اما بیگمان مهمترین
مسألهای كه مایۀ شهرت وی شده، موضوع «انتقال وصایت» است. براساس روایاتی
كه پس از این نمونههای بازمانده از آنها بررسی میشوند،
ابوهاشم حقی را كه به سبب نوادگی امام علی(ع)، نسبت به امامت
مسلمانان برای خویش قائل بوده، به محمد بن علی بن عبدالله بن
عباس جدّ عباسیان و كسی كه ابتكار آغاز فعالیتهای سرّی
در ایران و عراق برای سرنگونی امویان به او نسبت داده میشود،
انتقال داده است. از دیرباز محققان در صحت موضوع انتقال وصایت از طریق
ابوهاشم به محمد بن علی تردید كردهاند. اینكه ابوهاشم، حقانیتی
را كه به سبب انتساب به امیرالمؤمنین (ع) در خود میدید،
به سبب نداشتـن فرزند ذكور، به شخص دیگری ــ گرچه از هـاشمیان
ــ انتقال داده باشد، بسیار غریب و بعید مینماید.
از آن گذشته، بررسی روایات این مسأله، چیزی از
ابهام آن نمیكاهد، اما به هرحال، بسیاری برای ارائۀ تصویری
از زندگی ابوهاشم كوشیدهاند با كنار هم نهادن برخی آگاهیهای
پراكنده، به نتایجی دربارۀ زندگی او دست یابند.
در واقع اگر اشارهای هم در تك تك این روایات به برخی
جوانب زندگی ابوهاشم میشود، سرانجام به نحوی به زندگی او
و انتقال وصایت به عباسیان پیوند مییابد. بنابراین
تا مجموعۀ آن روایات از جوانب گوناگون مورد مداقه قرار نگیرد، از هیچ
یك از اجزای آن نمیتوان به نتیجۀ قانع كنندهای
در باب زندگی ابوهاشم رسید. میتوان گفت كه از زندگی
ابوهاشم، تاریخ تولد، محل زندگی، تاریخ وفات و سرانجام احتمال
فعالیتهای سیاسی او اطلاع روشنی در دست نیست.
در اینجا نخست منابع و سپس مجموعۀ روایات، دستهبندی، و
سپس كوشیده میشود تا با نشان دادن اختلاف در اصلیترین
آن روایات به نتایجی دربارۀ ابوهاشم و
سپس ادعاهای عباسیان در حقانیت خود نسبت به خلافت دست یافت.
پیش از آن لازم است، نخست به كوتاهی، تصویری از ماجرای
انتقال وصایت به دست داده شود:
محیط عراق پس از شهادت امام حسین
(ع)، برای حركتهایی بر ضد امویان مستعد بود، یكی
از علل خیزشها در این دوره، حضور گستردۀ «موالی»
بود كه سیاستهای نژادی امویان را به سود تازیان،
برنمیتافتند. قیام مختار ثقفی در كوفه كه به خونخواهی
امام حسین (ع) صورت گرفت، یكی از اصلیترین نمونههای
اینگونه قیامها در این دوره به شمار میرود. مختار كوشید
تا حركت خود را برای سرنگونی امویان و در جهت حمایت از
خاندان پیامبر (ص) جلوه دهد و خصوصاً در جلب نظر محمد حنفیه ــ یعنی
پسر دیگر علی (ع) از مـادری جز فـاطمـه (ع) ــ كوشید. در
اینكه تا چه حد، شخص محمد حنفیه با مختار همراه بود، تردیدهای
وجود دارد. اما به هر حال از آن پس، محمد حنفیه شخصیتی محسوب شد
كه میتوانست حامل حقانیت خاندان علوی (ع) به خلافت باشد.
براساس روایاتی كه پس از این خواهد آمد، گروهی از نسل
بازماندگان قیام سركوب شدۀ مختار گمان میكردند، تقدسی كه از امیرالمومنین
علی (ع) به محمد حنفیه رسیده، اینك در پسر وی،
ابوهاشم عبدالله تجلی یافته است؛ اما این ابوهاشم فرزند پسر
نداشت و چون در اواخر عمر به دربار ولید بن عبدالملك یا سلیمان
بن عبدالملك رفت، به او سمّ خورانیده شد و او با همراهانش كه همگی هستۀ اولیۀ داعیان
دعوت عباسی را تشكیل میدادند، به شتاب، در شام نزد محمد بن علی
بن عبدالله بن عباس ــ كه در حُمَیْمَه در ارض شَراة منزل داشت ــ رفت و وصایتی
را كه از جدّ و پدرش به او رسیده بود، به وی و سپس فرزندان او انتقال
داد و به همراهان خود امر كرد تا از این پس، از محمد بن علی فرمان
برند. اما زمانهایی كه در روایات و همچنین جزئیاتی
كه برای این موضوع مطرح میشود، به تناقض بسیار آمیخته
است و به نحوی با حوادث سالهای پیروزی عباسیان،
ارتباط مییابد و از زندگی شخص ابوهاشم فرا میگذرد.
منابع اصلی را عموماً میتوان
به دو دسته تقسیم كرد: منابع تاریخی و منابع فرقهشناسی.
گذشته از تناقضاتی كه منابع هر دسته در درون خود دارند، چنانكه در هر دو
بخش، این مقاله ملاحظه خواهد شد، در اغلب موارد پیوندی میان
ا ینگونه منابع دیده نمیشود.
در باب منابع تاریخی، باید
گفت كه اسناد ارزشمندی از نیمۀ دوم سدۀ ۲ و سدۀ
۳ ق به بعد در دست است كه مهمترین آنها كتاب اخبارالدولة العباسیه
است كه غالباً اخبار آن، در مآخذ دیگر كمتر آمده و اسناد آن بیشتر به
منابع دست اول منتهی میشود. مهمترین منبع این كتاب، روایات
شخصی به نام اسحاق بن فضل هاشمی است كه به ربیعة ابن حارث بن
عبدالمطلب نسب میبرد. ابن اسحاق بن فضل از نزدیكان به دربار عباسی
بود و گفتهاند زمانی كه منصور، از سوی ابوالعباس سفاح برای اخذ
بیعت به خراسان میرفت، از همراهان او بود (بلاذری، چ دوری،
۳ / ۱۵۵؛ دینوری،
۳۷۵-۳۷۶؛ طبری (۷ /
۴۵۰). اسحاق را از «اعلم ناس» به مسائل هاشمیان و امور
دعوت عباسی دانستهاند ( اخبارالدولة ... ، ۱۷۸). چند
اشاره در یكی دو مآخذ ــ و ازجمله همین مكتوب بوده است (نیز
نك : مسعودی، مروج ... ، ۴ / ۱۵۶). به گفتۀ
اسحاق، یك بار خالد بن یزید بن معاویه در محضر ولید،
ضمن ستایش ابوهاشم گفت كه نباید از ابوهاشم و دیگر بنی
اعمام او بیم داشت، بلكه باید از فرزندان علی بن عبدالله بن
عباس ترسید كه به زودی مشرقیان (= خراسانیان) به سوی
آنان میشتابند و سرزمینها را برایشان میستانند و به
خاطر آنان «جبابره» را میكُشند و «رایات سود» از مشرق (= خراسان) پدیدار
میشود ( اخبارالدولة، ۱۷۸- ۱۷۹). این
روایت به دو دلیل كاملاً ساختگی مینماید: یكی
آنكه شامل پیشگویی به خلافت عباسیان است و به گونهای
ستایش از آنان، دیگر اینكه خالد بن یزید بن معاویه
در زمان خلافت عبدالملك بن مروان در ۸۵ ق درگذشت و گویا هرگز به
دوران ولید نرسید (نك : بلاذری، ۴(۲) /
۶۹؛ ابن خلكان، ۲ / ۲۲۶).
منبع دیگر، سخنان عیسی
بن علی بن عبدالله بن عباس است ( اخبارالدولة، ۱۷۳) كه وی
بعدها از سوی ابوالعباس سفاح بر ولایت فارس گماشته شد (بلاذری،
چ دوری، ۳ / ۸۹). عیسی در این روایت،
ابوهاشم را بدخُلق و زشتكار دانسته و گفته است كه پدرش، یعنی علی
بن عبدالله بن عباس روابط خوبی با ابوهاشم نداشته، ولی در عوض برادرش
محمد بن علی با ابوهاشم بسیار نیكو رفتار میكرده است و
سرانجام هم ابوهاشم خراسانیانی را كه با وی رابطه داشتهاند، در
مرض موت، به سوی محمد بن علی خواند و اورا از همه داناتر و نیكوتر
دانست. آنگاه عیسی میگوید: «فذاك سَبَبُنا بِخُراسان».
روایت جالب دیگر، مربوط به
داستان «الصحیفة الصفراء» است كه بنابر آن، صحیفۀ مذكور از آنِ
امام علی (ع) بود و مشتمل بر «عِلْمُ رایات خراسان السود» و زمان و جای
پیدا شدن آن و نام كسانی كه صاحب «رایات» بودند و سایر
رجال و پیروان دعوت. براساس این روایت، «الصحیفة الصفراء»
نخست نزد امامان حسن و حسین (ع) بود و سپس به محمد حنفیه منتقل شد و
او نیز آن را به فرزندش ابوهاشم سپرد و وی هم آن را به هنگامی
كه بیمار شده و نزد محمد بن علی در حمیمه بود، به وی اعطا
كرد و ضمناً به او یادآور شد كه این امر (= خلافت) اساساً حق آنان
است، ولی چون هنگام رسیدن ابراهیم به این «امر» نزدیك
شود، این قوم (= بنی امیه) او را بكشند و خلافت به دو پسر دیگر
محمد، یعنی ابوالعباس و منصور و سپس فرزندان آن دو برسد (
اخبارالدولة، ۱۸۴-۱۸۵). در صدر سند این
خبر نام یونس بن ظَبْیان به چشم میخورد كه این روایت
را از قول امام باقر (ع) نقل كرده است. ابن یونس كه از اصحاب حضرت صادق (ع)
دانسته شده، به جعل و غلو متهم كرده است (نك : كشّی،
۳۶۳-۳۶۵؛ دربارۀ برخی
مضامین این روایت، نك : دنبالۀ مقاله).
روایت دیگر را در كتاب
اخبارالدوله، عبدالله بن عُمَیر مُسْلی ــ كه خود از نزدیكان به
رجال دعوت بود ( اخبارالدولة، ۱۸۶، ۲۳۰) ــ
به نقل از سالمِ اَعجمی (یا اَعمى: همان، ۱۹۱)
آورده است و این سالم به نقل از خودِ محمد بن علی گفته كه ابوهاشم در
خانۀ وی در گذشته و پیش از مرگ به محمد بن علی گفته بوده
است كه این «امر» به اولاد او خواهد رسید (همان،
۱۸۶). سالم همچنین خبر دیگری از ابوریاح
میسرۀ نَتّال نل كرده است و آن نیز باز حـاكی از آمدن ابوهـاشم نزد
محمد بـن علی است ( نك : همان، ۱۸۳).
منبع دیگر برای داستان
انتقال وصایت از ابوهاشم به محمد بن علی، روایات ابوالحسن علی
بن محمد مداینی است كه به منابع اولیۀ خود اشاره
كرده است: یكی ابونزار نامی است كه مولای علی بن
عبدالله بن عباس بوده است (بلاذری، چ دوری، ۳ / ۷۹)
و خبر نیز مشتمل بر پیشگوییهایی است و اینكه
با رسیدن قدرت به «حمار» (اشارۀ طعن گونه به مروان بن محمد واپسین
خلیفۀ اموی) زمان خلافت عباسیان نیز نزدیك میشود.
منبع دیگر مداینی، غَسّان بن عبدالحمید است كه كاتب سلیمان
بن علی بن عبدالله بن عباس بود (همان، ۳ / ۹۰). ابوالفرج
نیز از طریق رجال زیدی مانند ابنعقده و ابنحمزه به این
روایت مداینی از غسان بن عبدالحمید اشاره كرده است (مقاتل
... ،۱۲۶). در این روایت نیز ابوهاشم نزد
محمد بن علی آمده و ضمن انتقال وصایت، در اینكه خلافت در اولاد
او خواهد ماند، سخن گفته است (نك : بلاذری، چ محمودی، ۳ /
۲۷۴). همچنین باید به روایت رِشدین بن
كُرَیْبِ هاشمی اشاره كرده كه طبری از قول مداینی
در آغاز مبحث خلافت ابوالعباس به آن استناد كرده است (۷ /
۴۲۱) و همان مضامین، تقریباً در اینجا نیز
تكرار شده است. رشدین بن كریب مولای عبدالله بن عباس بود و او
را در حدیث سخت تضعیف كردهاند (نك : مزّی، ۹ /
۱۹۶- ۱۹۸؛ برای روایت او از ابن
عباس، نك : اخبارالدولة، ۱۲۲).
روایت دیگر از ماجرای
انتقال وصایت ازعوانة بن حكم (د ۱۴۷ یا
۱۵۸ ق: GAS, I / 307) بدون اشاره به مآخذ او نقل شده است (بلاذری،
همان، ۳ / ۲۷۵).
روایت مشهور دیگر، منقول از
هیثم بن عدی (د ۲۰۷ ق) است (همان، ۳ /
۲۷۴) و به احتمال، برگرفته از اثر او، كتاب الدوله (نك : ابن
ندیم، ۱۱۲).
دیگر مورخان چون یعقوبی
و مسعودی به منابع خود اشاره نمیكنند، اما روایت یعقوبی
سخت جالب توجه به نظر میرسد، زیرا ابوهاشم در این روایت
به محمد بن علی دربارۀ چگونگی بسط دعوت در خراسان و حتی تك تك شهرهای خراسان
چون مرو و مروالرود ودیگر شهرهـا توصیههـایی هم كرده است
(نك : ۲ / ۲۹۷)؛ به ابومعشر سنْدی و ابن ابی
خیثمه هم استناداتی شده است (نك : ابن عساكر، ۳۸ /
۱۷۶-۱۷۷).
اینك مسائل مربوط به زندگی
ابوهاشم را كه از مسالۀ انتقال وصایت جدا به نظر میرسد، بررسی میكنیم:
دربارۀ تاریخ تولد او در مآخذ تصریحی دیده نمیشود
و یكی دو اشارۀ ضمنی موجود نیز به حل مشكل كمكی نمیكند، در روایت
منقول از اسحاق بن فضل هاشمی دربارۀ نزاعی كه میان
ابوهاشم و زید بن حسن در گرفته بود، ابوهاشم به زید بن حسن گفته است:
«من از توبه سال بزرگترم» (نك : دنبالۀ مقاله) كه با توجه به تاریخ
درگذشت زید بن حسن در ۱۱۰ ق در ۷۰ سـالگی
(نك : صفدی، ۱۵ / ۳۰-۳۱)، تولد
ابوهاشم به پیش از سال ۴۰ ق باز میگردد؛ ولی این
تخمین با آنچه گفتهاند كه درگذشت او در ۴۵ سالگی اتفاق
افتاد (نك : بیهقی، ۱ / ۴۰۴). با توجه به
تاریخ مشهور وفات وی در حدود سال ۹۵ ق به بعد، سازگاری
ندارد. جز این، یكی دو اشارۀ جزئی دیگر
نیز در دست است: براساس منابع، از ابوهاشم فرزند پسری بر جای
نماند. چند فرزند پسری كه برای او برشمردهاند، گویا همگی
در كودكی مردند و همین دستاویز خوبی بود، برای
انتقال وصایت به یك گروه هاشمی دیگر (نك : ابنسعد،
۵ / ۳۲۷؛ زبیری، ۷۷؛ ابن قتیبه،
۲۱۷). و تنها از دختران او نام برده شده است (نك : ابنسعد،
همانجا؛ نیز نك : اخبارالدولة، ۱۷۷)، مانند ربطه مادر یحیی
بن زید (نك : بلاذری، همان، ۳ / ۲۵۳،
۲۷۱؛ ابوالفرج، همان، ۱۵۲؛ ابونصر،
۶۰؛ ابن عنبه، ۲۵۹). خبر دیگر ــ كه كاملاً
جعلی به نظر میرسد ــ آنكه ابوهاشم كسانی را اجیر كرده
بود تا از دور مراقب كُثیر عِزَّه (د ۱۰۵ ق)، شاعر منتسب به
كیسانیه باشند و اعمال وی را به او گزارش كنند و بدین ترتیب
او میتوانست به كثیر بگوید كه قبل از آمدن پیش او چه میكرده
است! و به همین سبب كثیر معتقد به پیامبری ابوهاشم شده
بود (نك : ابوالفرج، الاغانی، ۸ / ۳۴).
دستۀ اول روایات
دربارۀ انتقال وصایت، به مرگ ابوهاشم مربوط میشود: بر مبنای یك
روایت، زمانی كه محمد حنفیه درگذشت، برخی پیروان او
دور فرزندش ابوهاشم گردآمدند. این پیروان در حقیقت بعدها حلقۀ اصلی
نقیبان عباسی را تشكیل دادند. سرانجام مردی به ولید
بن عبدالملك خبر داد كه كسانی در عراق پیرو ابوهاشم شدهاند و حتی
او عنوان «امیرالمؤمنین» یافته است (بلاذری، همان،
۳ / ۲۷۲-۲۷۳). این ماجرا در روایت
اسحاق بن فضل با اختلاف نقل شده است. زید ابن حسن بن علی بن ابی
طالب (ع) سالمندترین بازماندگان امام علی (ع) از فرزندان فاطمه (ع)
بود و بدین سبب آن مالها كه به خاندان علوی (ع) میرسید،
به زید بن حسن تعلق میگرفت، اما ابوهاشم با او در این مورد
نزاع كرد و گفت كه آن مالها به «ذوی الفضل» از بزرگترین فرزندان علی
(ع) میرسد و چون ابوهاشم از زید، به سال بزرگتر است و همچنین
بدین سبب كه «وصیت» از آن علی (ع) و فرزندان اوست نه فقط از
فرزندان فاطمه (ع)، وی به تصاحب آنها مالها سزاوارتر است. سرانجام كار به
قضات مدینه كشید و چون قاضیان سخن ابوهاشم را پذیرفتند، زید
خشمگینامه به دمشق رفت و به ولید خبر داد كه گروهی از پیروان
مختار گرد آمدهاند (نك : اخبارالدولة، ۱۷۴).
بر مبنای روایتی دیگر،
وقتی در ۹۱ ق، ولید به قصد حج (نك : طبری،
۶ / ۴۶۵) به مدینه درآمد، ابوهاشم و زید نیز
كه نزاع میان آن دو بالا گرفته بود، نزد او آمدند و در اینجا زید
بن حسن، ابوهاشم را متهم كرد كه كسانی از كوفیان پیرو او هستند
و برایش هدیه میفرستند. ولید بدین سبب زید
را به خود نزدیك كرد وحتی گفتهاند كه دختر زید را به زنی
گرفت و ابوهاشم را در دمشق به زندان افكند و برادرش عون بن محمد گرچه اتهامات را
رد كرد، ولی ولید نپذیرفت. سرانجام امام علی بن حسین
(ع) كه وسیلۀ عون بن محمد از حبس ابوهاشم خبر یافته بود، به دمشق نزد ولید
رفت و اتهامات وارده بر ابوهاشم را سخت رد كرد و سپس ولید شفاعت امام را پذیرفت
و ابوهاشم را رها كرد ( اخبارالدولة،
۱۷۵-۱۷۶). براساس همین گزارش، ابوهاشم
نزد ولید بود و حتی در شبنشینیهای او شركت میكرد،
تا آنكه یك شب ولید به طعنه به او گفت: «یا اباالبنات» (= ای
پدر دختران!). ابوهاشم سخت رنجید و ولید نیز او را راند.
ابوهاشم به قصد مدینه به راه افتاد، اما در بَلقاء (در شام) بیمار شد،
پس به سوی محمد بن علی رفت و پیش او وصیت كرد و درگذشت
(بلاذری، همانجا). در برخی روایات دیگر گفتهاند كه ابوهاشم
بر اثر مسموم شدن به دستور ولید درگذشت ( اخبارالدولة،
۱۸۸- ۱۸۹؛ ابنعساكر، ۳۸ /
۱۷۶-۱۷۷). بنابراین درگذشت ابوهاشم دست
كم به پیش از ۹۶ ق ــ آخرین سال حكومت ولید ــ بازمیگردد.
اینك باید به دستۀ دوم
روایات توجه كنیم كه گویا منشأ آنها هیثم بن عدی
است و دیگر مورخان نیز از او گرفتهاند. بر مبنای این روایات،
چون سلیمان بن عبدالملك به خلافت رسید (۹۶ ق: طبری،
۶ / ۵۰۵)، ابوهاشم همراه عدهای از پیروان
خود ــ میسره و ابوعكرمه (ه م) و دیگران كه همگی از داعیان،
اولیۀ عباسی بودند ــ نزد او رفت (نك : بلاذری، چ محمودی،
۳ / ۲۷۴). سلیمان سخت او را نیكو داشت و حتی
گفت كه در بین قریشیان با كسی چون او سخن نگفته است و در
برآوردن برخی خواستهها و حوایج او و همراهانش كوشید، اما چون
ابوهاشم قصد رفتن كرد ــ در این روایت به سوی فلسطین! ــ
سلیمان كسانی را برانگیخت تا او را مسموم كردند و چون ابوهاشم
دانست كه مرگ او نزدیك است، گفت: مرا به سوی پسر عمویم محمد بن
علی ببرید و آنان به شتاب او را به شراة و به حمیمه بردند
(همان، ۳ / ۲۷۴- ۲۷۵؛ یعقوبی،
۲ / ۲۹۶-۲۹۷؛ ابن عبدریه،
۴ / ۴۷۵-۴۷۶؛ مسعودی، التنبیه
... ، ۳۳۸؛ ابوالفرج، مقاتل، ۱۲۶). بیشترین
روایات هم دربارۀ تاریخ مرگ ابوهاشم به دورۀ خلافت سلیمان بن عبدالملك
باز میگردد و اغلب به ماجرای مسموم شدن او اشاره كردهاند و تاریخهایی
كه برای سال درگذشت او از ۹۶ تا ۹۹ ق آوردهاند، گویا
همگی با توجه به روایات درگذشت او در خلافت سیلمان گفته شده است
(نك : ابن سعد، ۵ / ۳۲۸؛ خلیفه، تاریخ،
۱ / ۴۳۳، الطبقات، ۱ / ۲۳۹؛ یعقوبی،
۲ / ۲۹۸؛ ابن حبان، الثقات، ۷ / ۲؛ ابن قیسرانی،
۱ / ۲۵۸، به نقل از واقدی؛ ابن عساكر، همانجا؛ مزی،
۱۶ / ۸۷). بنابراین، دورترین تاریخی
كه براساس این روایت برای تاریخ وفات او به نظر میرسد،
سال ۹۹ ق است.
یك روایت نادر دیگر،
نشان میدهد كه چون ابوهاشم از دمشق حركت كرد و دانست كه به وسیلۀ سلیمان
بن عبدالملك مسموم شده است (در این باب، نك : دنبالۀ مقاله)،
فرستادهای به سوی محمد بن علی و عبدالله بن حارث بن نوفل گسیل
كرد و آن دو نزد وی آمدند و تا هنگام مرگ با او بودند (ابوالفرج، همانجا).
از آنجا كه عبدالله بن حارث مذكور، معروف به «بَبّه» در ۸۴ ق درگذشته
(بلاذری، همان، ۳ / ۲۹۷)، تاریخ مرگ ابوهاشم
به دوران خلافت عبدالملك بن مروان (حك ۶۵-۸۶ ق /
۶۸۵-۷۰۵ م) بازمیگردد (نك : ایرانیكا،
ذیل ابوهاشم، كه روایت اخیر را پذیرفته است). مسعودی،
نیز گفته، آن كس كه ابوهاشم را مسموم كرد، عبدالملك بن مروان بود (مروج ...
، ۵ / ۹۱). در این روایت مسعودی نیز
چندان بعید نیست كه نام ولید یا سلیمان، پیش
از نام عبدالملك افتاده باشد.
حتی در یك روایت نادر
دیگر، از هشام بن عبدالملك (حك ۱۰۵-۱۲۵
ق / ۷۲۳-۷۴۳ م) نیز به عنوان خلیفهای
كه ابوهاشم با هیأت همراه بر او وارد شد، نام برده شده است (نك : ابن طقطقی،
۱۴۳).
اكنون همۀ این
اخبار را با توجه به حوادث بعدی بررسی میكنیم، زیرا
تا اخبار مربوط به ملاقات ابوهاشم و هیأت همراه او، مورد مداقه قرار نگیرد،
نمیتوان به هیچ یك از تاریخهای مذكور اطمینان
داشت.
نخست آنكه، بنابر تصریح
اخبارالدوله (ص ۱۸۸- ۱۸۹) به نقل از اسحاق بن
فضل هاشمی، اساساً ابوهاشم مسموم نشد، بكله به گفتۀ همو، وی
به سبب استخفافی كه ولید به او روا داشت، دق كرد، و ماجرای
مسموم شدن ابوهاشم با شیر زهرآلود ــ كه دربارۀ آن چند افسانۀ واهی
هم نقل كردهاند ــ درست به نظر نمیرسد و احتمالاً از جعلیات بعدی
است (برای نمونه، نك : ابنحبیب، ۱۷۹؛ بلاذری،
چ محمودی، ۳ / ۲۷۵). دوم آنكه وقتی ابوهاشم
در گذشت و همراهان و پیروان او به دور محمد بن علی گرد آمدند، محمد بن
علی به ایشان گفت: در امر دعوت چندان شتاب نكنند تا آنكه «اشَجّ بنی
امیه» یعنی عمر بن عبدالعزیز هلاك شود و خلیفه در این
هنگام سلیمان بن عبدالملك بود ( اخبارالدولة، ۱۹۳) و همچنین
گفت بردباری كنند تا سال ۱۰۰ ق سپری شود و اولین
گروههای داعیان نیز بنابر اخبار، پس از ۱۰۰ ق
عازم خراسان شدند و در كوفه نیز هستۀ مركزی دعوت را تشكیل
دادند، دربارۀ این تاریخ یك نكته قابل توجه به نظر میرسد:
تاریخی كه برای درگذشت علی بن عبدالله بن عباس ــ پدر
محمد بن علی و جد عباسیان ــ در مـآخذ اصلی آمده، همگی به
۱۱۷ یا ۱۱۸ ق باز میگردد (نك
: ابنسعد، ۵ / ۳۱۴؛ طبری، ۷ /
۱۱۱؛ مقدسی، ۶ / ۶۰؛ اخبارالدولة،
۱۵۹)، یعنی ــ اگر روایات مذكور را بپذیریم
ــ به سالها پس از درگذشت ابوهاشم و انتقال وصایت و حتی پس از تشكیل
هستههای مركزی نقیبان و داعیان در خراسان و عراق. اگر
تاریخ مذكور برای درگذشت علی بن عبدالله درست باشد، اینكه
وصایت با وجود او به محمد بن علی ــ فرزندش ــ منتقل شده و او نیز
به تشكیل گروهها و تشدید فعالیتهای ضد اموی دست زده
باشد. بسیار شگفتانگیز و ناپذیرفتنی مینماید،
مگر آنكه به دو نكته توجه كنیم: نخست آنكه از بین اخبار معروفتر
دربارۀ درگذشت علی بن عبدالله، یك خبر نادر هست كه بنابر آن، علی
در دورۀ ولید بن عبدالملك درگذشت ( اخبارالدولة، همانجا)؛ دوم آنكه، در
دنبالۀ خبری كه از اسحاق بن فضل دربارۀ انتقال وصایت
و سرانجام درگذشت ابوهاشم نقل شده، آمده است كه چون ابوهاشم درگذشت، محمد بن علی
به او گفت: این اندوه و غمی كه به سبب مرگ ابوهاشم بر تو چیره
شده، به هنگام مرگ پدرت هم ندیدم (همان، ۱۸۹) و از این
جمله میتوان دانست كه علی بن عبدالله سالیانی پیش
در گذشته بوده است. پس یا راوی در جعل اخبار مربوط به آغاز دعوت
در۱۰۰ ق، متوجه تناقض آن با تاریخ درگذشت علی بن
عبدالله نبوده و یا تاریخ ۱۱۸ ق بعدها پیدا
شده است، به هر روی، این اختلافات بر سر تاریخ
۱۰۰ ق پیش آمده است، چه هیچ بعید نیست
كه عباسیان با تبلیغاتی كه بر سر سال ۱۰۰ ق
به راه انداخته شد، مانند استشهاد به آیات قرآن کریم (بقره / ۲
/ ۲۵۹) به عنوان احیای دین یا احقاق حق
پس از ۱۰۰ سال غصب خلافت، حوادث سالهای بعد را از نظر
زمانی اندكی به عقب باز گردانده باشند. به هر حال روایتهای
تاریخی در این دوره چندان دستخوش تغییر و تحریف
شدهاند كه حكم در باب آنها اینك آسان نیست.
بررسی متن گفتوگوهایی
هم كه در خصوص انتقال وصایت نقل شده، میتواند تا حدود بسیاری
به روشنتر شدن موضوع كمك كند. گذشته از مواردی كه ابوهاشم، محمد بن علی
را به سبب فضل و بزرگواری و تقوا برای انتقال وصایت بر میگزیند،
چند نكتۀ بخصوص در این گفتوگوها به چشم میخورد و نشان از اهداف خاصی
دارد. مثلاً یكجا ابوهاشم به محمد بن علی ــ كه خود گویندۀ این
روایت است ــ میگوید: این امری كه ما در آن راه
كوشش میكردیم، به تو و فرزندان تو میرسد و حتی حدیثی
از علی (ع) نقل كرده است كه بنابرآن، ایشان به محمد حنفیه فرزند
خود توصیه كردهاند كه خون خود را در راه چیزی كه بر آنان مقدر
نشده، به هدر ندهند و این امر جز به بنی عباس نرسد و ابوهاشم نیز
خود تأكید كرده است كه این امر در فرزندان محمد بن علی خواهد
ماند ( اخبارالدولة، ۱۸۶-۱۸۷). در دیگر
گزارشها نیز تأكید ابوهاشم بر ماندن خلافت در بنی عباس دیده
میشود (نك : ابن سعد، ۵ / ۳۲۸؛ ابنقتیبه،
۲۱۷؛ بلاذری، چ دوری، ۳ /
۲۷۴؛ یعقوبی، ۲ / ۲۹۷؛
مسعودی، التنبیه، ۳۳۸؛ مقدسی، ۵ /
۷۶؛ ابن جوزی، ۲۶۹؛ ابن اثیر، ۵
/ ۵۳).
در برخی گزارشها ابوهاشم در مورد
سایر امور دعوت هم وصیتهایی كرده است، مثلاً در مورد
شهرهایی كه برای دعوت مستعدند (نك : سطور پیشین).
در یك گزارش، عین وصایای ابراهیم امام به ابومسلم
در مورد چگونگی رفتار با قبایل یمانی، مضری، ربیعه
و دیگر تازیان در خراسان (نك : ه د، ابومسلم خراسانی)، را به
ابوهاشم نسبت دادهاند (ابن عبدریه، ۴ / ۴۷۶). همچنین
گفتهاند ابوهاشم ادامۀ خلافت را در فرزندان محمد بن علی مورد تأكید قرار داده است
(مثلاً نك : ابن سعد، همانجا؛ بلاذری، همان، ۳ / ۸۰؛ یعقوبی،
ابن عبدریه، ابن قتیبه، همانجاها). گویا به همین سبب در
برخی مآخذ دیگر در شرح عقاید فرق گوناگون كیسانیه،
گفته شده است كه امامت از ابوهاشم به محمد بن علی منتقل شد و سپس در فرزندان
دیگر تا مهدی عباسی ادامه داشت و در این زمان، مهدی
عباسی استحقاق عباسیان را به خلافت از طریق عباس عموی پیـامبر
(ص) به عنـوان «وارث» او مطرح كـرد (مثلاً نك : اشعری، سعد،
۶۵؛ اخبارالدولة، ۱۶۵؛ نیز مسائل الامامة،
۳۰-۳۱) و هم در این روایات گفته شده كه
ابومسلم نیز بر همین مبنا برای عباسیان تبلیغ میكرده
است ( اخبارالدولة، نیز مسائل الامامة، همانجاها) كه این ادعای
گزافی بیش نیست، زیرا از روایات موجود دربارۀ فعالیتهای
ابومسلم در خراسان، نه تنها به تصریح چنین نكتهای برنمیآید،
بلكه به عكس، ابومسلم و دیگر داعیان به علل گوناگون تنها به شعار
«الرضا من آل محمد (ص)» تبلیغ میكردند كه اشاره به نام بخصوصی
نیست و همۀ پیشوایان دعوت عباسی همیشه بر پنهان ماندن نام
خویش تأكید میكردند (نك : ه د، ابومسلم خراسانی).
دربارۀ سایر مضامین این گزارشها باید به اجمال گفت كه
به احتمال بسیار، زمان اصلی رواج این روایات به اواخر دورۀ منصور
ودورۀ مهدی عباسی بازمیگردد، چه گذشته از به خلافت نشستن
ابوالعباس سفاح كه خود با دشواریهای فراوان انجام شد، مراحل جانشینی
در دو خلیفۀ دیگر یعنی منصور و مهدی نیز به وضوح بحرانی
بود، مثلاً باید به ماجرای ولایت عهدی عیسی
بن موسی اشاره كرد كه وی از سوی ابوالعباس، ولیعهد منصور
شد و منصور در دروۀ پایانی خلافت خود، او را با تهدید و تطمیع فریفت
و برای پسر خود مهدی بیعت ستاند و ولایت عهدی عیسی
بن موسی را حتی این دورۀ مهدی نیز ابقا كرد
(برای تفصیل، نك : طبری، ۷ / ۴۷۰،
۸ / ۹ به بعد).
تأكید در این روایات
مبنی بر ماندن خلافت در فرزندان محمد بن علی ــ گاه حتی باتصریح
به نام و به ترتیب ــ معنایی جز نشان از این سیاست
عباسیان ندارد كه میخواستند خلافت را به ترتیب در سفاح، منصور
و مهدی، امری پیشبینی شده، آن هم از سوی
ابوهاشم بدانند، چه اگر ماجرای وصایت درست میبود، ولایت
عهدی عیسی بن موسی و دیگر بحرانها در این
دوره چه معنی میداشت؟ تغییر موضوع عباسیان، در
پاسخ منصور به نامۀ محمد نفس زكیه متجلی است كه در آن صریحاً عباس را
وارث پیامبر (ص) اعلام كرده است (نك : همو، ۷ /
۵۷۱)؛ همچنین در دورۀ مهدی، این
موضوع در برخی آثار بر جای ماندۀ دیگر به
وضوح دیده میشود، مثلاً در شعری كه مروان بن ابی حفصه در
مدح خلیفه مهدی سرود (ص ۱۰۴) و بنابر خبر طبری
(۸ / ۱۸۱-۱۸۲)، خلیفه برای
آن ۷۰ هزار درهم به او صله بخشید، كاملاً به موضوع انتقال وارثت
از جانب عباس اشاره كرده است.
همۀ این
موارد، اولاً تشكیك در انتقال وصایت از ابوهاشم به محمد ابن علی
عباسی و سپس تاریخ ۱۰۰ ق را برای آغاز دعوت،
به شدت تقویت میكند و سرانجام باید در انتقال جنبش كیسانیه
ــ یعنی بازماندگان حركت سیاسی مختار در عراق ــ به جنبشی
كه به فروپاشی امویان و برآمدن دولت عباسی انجامید، جداً
تأمل كرد، زیرا بررسی دقیق منابع و مقایسۀ آنها
با یكدیگر و پژوهش در حوادث و اعتقادات فكری در دورۀ پس از
پیروزی عباسیان، دستكم در مورد ابوهاشم تا حدود بسیاری
نشان داد كه هیچ بعید نیست بخش مهمی از آنچه در منابع تاریخی
و فرقه شناختی دربارۀ وجود ابوهاشم و ارتباط او با كیسانیه آمده، در واقع به اوایل
دوران عباسیان بازگردد.
مآخذ
در پایان مقاله.
علی بهرامیان
جایگاه ابوهاشم در كتابهای
حدیثی و رجالی
ابن سعد (۵ /
۳۲۷- ۳۲۸) ابوهاشم را صاحب علم و روایت
خوانده و ضمن اینكه او را «قلیل الحدیث» دانسته، وی را
توثیق نموده است، عجلی (ص ۲۷۷) نیز وی
را ثقه خوانده و ابن حبان در الثقات (۷ / ۲) از او نام برده است. با اینهمه
زُهری، برادرش حسن را از او اوثق میدانست و بر این باور بود كه
ابوهاشم از سبائیه پیروی میكند. حتی در روایتی
دیگر از زهری، چنین ادعا شده كه ابوهاشم احادیث و گفتههای
سبائیه را گرد میآورده است. از این رو گفتهاند كه بخاری
در نقل حدیثی به روایت وی از پدرش از حضرت علی (ع)،
برادرش حسن را نیز قرین وی كرده تا صحت روایت را تضمین
كند (بخاری، التاریخ ... ، ۳(۱) / ۱۸۷؛
ابنقیسرانی، ۱ / ۲۵۸؛ ابن عساكر، ۷ /
۴۸۲؛ ذهبی، سیر ... ، ۴ /
۱۲۹- ۱۳۰). روایت مورد نظر، روایتی
است به نقل از ابن شهاب زهری كه مضمون قسمتی از آن، چنین است كه
رسول خدا (ص) در روز خیبر از «متعۀ نساء» نهی فرمود. این
روایت مورد استناد علمای اهل سنت در تحریم متعه بوده است (مالك،
۲ / ۵۴۲؛ بخاری، صحیح، ۷ /
۲۱؛ مسلم، ۴ / ۱۳۵). اگر نسبت این روایت
به ابوهاشم درست باشد، خود از گرایشهای وی حكایت دارد.
ابوهاشم جز پدرش از صحابی دیگری نقل حدیث میكرد و
علاوه بر زهری، كسانی چون عمرو بن دینار، سالم بن ابی
الجعد و چنانكه گفتهاند محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و ابراهیم
امام از وی روایت حدیث كردهاند ( ابنعساكر، ۷ /
۴۸۰، ۴۸۲؛ ذهبی، تاریخ ... ،
۴ / ۲۰؛ ابنحجر، ۶ / ۱۶؛ نیز نك :
اخبارالدولة، ۱۷۳). ذهبی گفته است كه احادیث
ابوهاشم با اسنادی عالی ضمن جزء بانیاسی روایت شده
است (همان، ۴ / ۲۱). ابنحبان در مشاهیر علماء الامصار (ص
۱۲۷) ابوهاشم را از عابدان مدینه و قراء اهل بیت
دانسته است. ابوالفرج اصفهانی نیز او را شخصی دانشمند خوانده
است (مقاتل، ۱۲۶). ابن عبدالعزیز گفته است كه ابوهاشم به
بسیاری از عقاید و مقالات و مذاهب آگاه بود (نك : ابنحجر،
همانجا) كه البته گفتهای است غریب و شاید خلطی باشد میان
وی و ابوهاشم جبائی، متكلم معتزلی (برای نقش وی در
میان معتزلیان، نك : دنبالۀ مقاله).
جایگاه ابوهاشم در كتابهای
فرقهشناسی
گزارش منابع فرقهشناسی
و ملل و نحل دربارۀ ابوهاشم و گروهها و فرقههایی كه به گونهای ادعای
انتساب به وی و امات وی را داشتند، آشفته است. از این رو باید
در پذیرش مطلق اینگونه گزارشها كه غرضهای مذهبی ـ سیاسی
میتوانسته در شكلگیری آنها مؤثر بوده باشد، احتیاط را
از یاد نبرد. گزارش سعد بن عبدالله اشعری در المقالات و الفرق كه
شباهت بسیاری با اطلاعات نوبختی در فرق الشیعه دارد، از
اهمیت بیشتری برخوردار است، ازاینرو اساس این بخش
از مقاله بر نوشتۀ سعد بن عبدالله اشعری استوار شده است. در میان گروههای
كیسانیه، كسانی بر مرگ محمد بن حنفیه باور داشتند و امامت
را پس از وی حق فرزندش ابوهاشم میداشتند، ولی آنگاه كه ابوهاشم
وفات كرد، اینان چندین دسته شدند. جز این گروهها، ظاهراً برخی
كیسانیان نیز كه به مرگ محمد بن حنفیه اعتقاد نداشتند،
ابوهاشم را خلیفه و جانشین او در امامت میدانستند و به وی
دلبستگی داشتند. در اینجا به بررسی عقاید این
گروهها میپردازیم:
۱. گروهی بر این
اعتقاد بودند كه ابوهاشم امامت را به برادر خود علی بن محمد بن حنفیه
سپرد و به او وصیت كرد. اینان بر این باور بودند كه گروهی
كه امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را پس از ابوهاشم مطرح میكنند
(نك : دنبالۀ مقاله)، میان این دو خلط كردهاند. همچنین معتقد بودند
كه علی بن محمد به پسرش حسن و او به فرزندش علی و علی به فرزندش
حسن وصیت كرد و اینان یكی پس از دیگری امام
بودند. این گروه همچنین اعتقاد داشتند كه امامت همواره در فرزندان
محمد بن حنفیه باقی میماند و از آنان بیرون نمیرود.
نیز معتقد بودند كه اولاد محمد بن حنیفه، قائم مهدی ظهور میكند.
سعد اشعری گفته است كه اینان«كیسانیۀ خُلص» بودند و
به مختاریه(؟) نیز شهرت داشتند. با این حال همو میافزاید
كه گروهی از اینان بر این باور بودند كه پس از حسن (آخرین
شخصی كه از وی نام برده شد) كسی وصی او نیست و
امامت منقطع میشود تا محمد بن حنفیه باز گردد و اوست قائم مهدی
(ص ۳۸- ۳۹؛ نوبختی، ۲۸-
۲۹). گزارش سعد اشعری دربارۀ كیسانیۀ خلص
توسط ابوحاتم رازی (ص ۲۹۷)، قاضی نعمان (شرح ... ،
۳ / ۳۱۶)، قلهاتی (ص ۲۷۶) و
شهرستانی (۱ / ۱۵۱) تأیید میشود.
با اینهمه، ابوالقاسم بلخی (نك : قاضی عبدالجبار، المغنی،
۲۰(۲) / ۱۷۸)، ابوالحسن علی اشعری
(ص ۲۰-۲۱) و نشوان حمیری (ص
۱۶۰) به نقل از گروهی از كیسانیان آوردهاند
كه ابوهاشم پسر برادرش را كه به حسن شهرت داشت، وصی خود كرد و او نیز
به پسرش علی وصیت كرد، لیكن هنگامی كه علی وفات كرد،
از خود پسری بر جای نگذاشت و امامت منقطع شد. از این رو اینان
منتظر رجعت محمد ابن حنفیه بودند و اعتقاد داشتند كه او باز میگردد و
مالك زمین میشود و بدین جهت تا بازگشت وی، امامی
نخواهند داشت (نیز نك : قلهاتی، شهرستانی، همانجاها، كه در
كنار كسانی كه به امامت برادر ابوهاشم پس از وی باور داشتند، از گروه
اخیر نیز نام میبرند).
۲. گروهی پس از ابوهاشم به
وصایت و امامت عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر طیار ــ از
قیامكنندگان اواخر دورۀ اموی كه به دست ابومسلم كشته شد (نك : ه د، عبدالله بن معـاویه)
ــ معتقد شدند و گفتند از آنجا كه وی در هنگام مرگ ابوهاشم، كودكی پیش
نبود، ابوهاشم «وصیت» را به صالح بن مُدرك سپرد و از وی خواست كه آن
را در هنگامی كه عبدالله بالغ شود، بدو سپارد. سپس عبدالله به عنوان امام،
وصی ابوهاشم شد. اینان معتقد بودند آن روح الهی كه در تمامی
انبیا تا حضرت محمد (ص)، یكی پس از دیگری حلول كرده
و از نبی اكرم به حضرت علی (ع) و پس از آن در محمد حنفیه و سپس
ابوهاشم حلول نموده، حال در عبدالله بن معاویه حلول كرده است (اشعری،
سعد، ۳۹، ۴۲؛ نیز نك : مسائل الامامة،
۳۰، ۳۷؛ نوبختی، ۲۹-۳۰؛
ابوحاتم، ۲۹۸؛ قاضی نعمان، الارجوزة ... ،
۲۳۲، شرح، همانجا).
۳. گروهی بر این باور
بودند كه ابوهاشم به امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس وصیت كرد و
چون در آن هنگام محمد كودك بود، وصیت را به پدرش علی بن عبدالله سپرد
و از وی خواست كه چون محمد بالغ شد، آن را به او تحویل دهد. این
گزارش با گزارش مربوط به عبدالله بن معاویه شباهت دارد و دور نیست كه یكی
براساس دیگری ساخته شده باشد. جالب اینكه به گزارش سعد اشعری،
پیروان عبدالله ابن معاویه و محمد بن علی بن عبدالله در وصیت
ابوهاشم با یكدیگر به منازعه پرداختند، پس به شخصی بزرگ از میانشان
به نام ابوریاح (با ریاح براساس برخی منابع دیگر) داوری
بردند و او چنانكه گفته شده، مدعی شد كه همانا ابوهاشم به محمد بن علی
بن عبدالله بن عباس وصیت كرده است. ازاینرو گروه بسیاری
از پیروان عبدالله بن معاویه به امامت محمد بن علی گراییدند
(ص ۳۹-۴۰؛ نیز نك : مسائل الامامة،
۳۰؛ نوبختی، ابوحاتم، همانجاها؛ اشعری، ابوالحسن،
۲۱؛ قاضی نعمان، الارجوزة، ۲۳۴،
۲۳۵، شرح، ۳ / ۳۱۷؛ قاضی
عبدالجبار، همان، ۲۰(۲) / ۱۷۷).
۴. گروهی دیگر پس از
ابوهاشم به امامت شخصی به نام عبدالله بن عمرو بن حرب كِنْدی معتقد
شدند. چنانكه سعد بن عبدالله اشعری یاد میكند، این گروه
معروف به حربیه بودند كه در كتابهای فرقهشناسی، شناخته شده
هستند. اینان قائل به تناسخ بودند و گمان میبردند كه امامت برای
علی (ع)، سپس حسن (ع)، آنگاه برای حسین (ع) و پس از آن برای
محمد حنفیه ثابت است و در نظر آنان روح خداوند در پیامبر (ص) و سپس در
هر یك از افراد یاد شده، حلول كرده و پس از محمد حنفیه، در
فرزندش ابوهاشم حلول كرده است. اینان بر این باور بودند كه روح
ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بن حرب حلول كرده و تا آن هنگام كه محمد حنفیه
خروج كند، او امام است. این گروه، امامت را از آنجا حق عبدالله بن عمرو میدانستند
كه بنابر نظر آنان خود ابوهاشم به عبدالله وصیت كرده بوده است (اشعری،
سعد، ۲۶- ۲۷ ۳۵؛ نیز نك : اشعری،
ابوالحسن، ۶، ۲۲؛ قاضی عبدالجبار، المغنی،
۲۰(۲) / ۱۷۸؛ بغدادی،
۱۴۹). بنا بر گزارش سعد اشعری، برخی پیروان
عبدالله بن عمرو بن حرب، آنگاه كه با ادعای امامت و وصایت ابوهاشم از
سوی عبدالله روبهرو شدند. او را تكذیب كردند و به امامت عبدالله بن
معاویه گراییدند (ص ۴۰). این گزارش توسط
ابوالقاسم بلخی (نك : قاضی عبدالجبار، همانجا)، ابوالحسن اشعری
(همانجا) و شهرستانی (۱ / ۱۵۱) نیز تایید
میشود. براساس این گزارشها، حربیه كه بر كذب ادعای
عبدالله بن عمرو بن حرب واقف شدند، نزد عبدالله بن معاویه رفتند و او آنان
را به امامت خود خواند و آنان نیز امامت وی را پذیرفتند. از اینجاست
كه مؤلف مسائل الامامه (همانجا) آنگاه كه از پیروان عبدالله بن معاویه
در میان كیسانیه سخن میگوید، آنان را حربیه
میخواند. با این وصف گزارش او دربارۀ پیروان
عبدالله بن عمرو بن حرب و عبدالله بن معاویه چندان با گزارش منابع یاد
شده، سازگاری ندارد (نك : ص ۳۷). از سویی دیگر
چنانكه از گفتۀ سعد اشعری (ص ۲۷) برمیآید، پیروان
عبدالله بن عمرو بن حب به خروج محمد حنفیه باور داشتند و این میرساند
كه اینان اعتقادی به مرگ محمد حنفیه نداشتند، در حالی كه
گزارش تمامی منابع دیگر چون ابوالقاسم بلخی (نك : قاضی
عبدالجبار، همانجا) و ابوالحسن اشعری (همانجا) حكایت از این
دارد كه پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب را عقیده چنین بود كه
محمد حنفیه وفات كرده و ابوهاشم پس از مرگ محمد به منصب امامت دست یافته
است.
۵. گروه دیگر به بیانیه
شهرت دارند و آنان از غالیان مشهور شیعی بوده، به شخصی به
نام بیان بن سمعان نَهدی وابستگی داشتند، بنابر گزارشی كه
سعد بن عبدالله اشعری از گروهی از آنان به دست داده، آنان به امامت
ابوهاشم پس از پدرش كه به نظر آنان غیبت كرده بود، باور داشتند و معتقد
بودند كه ابوهاشم نه به عنوان خلیفۀ محمد پس از مرگش، كه به صورت جانشین
او در غیبت محمد، منصب وصایت را بر عهده دارد، اینان بر این
اعتقاد بودندكه كه هرگاه ابوهاشم وفات كند، امامت به اصلش، یعنی محمد
حنفیه، باز میگردد. در واقع در این نظرگاه، ابوهاشم به عنوان
«امام صامت» در هنگام غیبت «امام ناطق» نگاهدار ودیعۀ امامت
است؛ اما سعد اشعری این عقیده را به پیروان ابوعمره از
مختاریه منسوب میدارد (نك : ص ۲۳). در عین حال
همو گزارش میكند كه بیان بن سمعان خود مدعی بود كه ابوهاشم به
او وصیت كرده است و از این رو گروهی از كیسانیان به
او گرویدند و امامت وی را پذیرفتند (ص
۳۴-۳۵). ظاهراً این بخش از گزارش سعد اشعری
صحیحتر مینماید، چرا كه منابع دیگر نیز آن را تایید
میكنند (نك : سطور بعد). همچنین وی میگوید كه
گروهی از بیانیه، چنین باور داشتند كه قائم مهدی،
همان ابوهاشم است كه وفات كرد، اما بازمیگردد و قیام میكند و
زمین را مالك میشود. اینان معتقد بودند كه ابوهاشم، بیان
بن سمعان را به عنوان نبی شناساند و چنین عقیده داشتند كه بیان
پس از وفات ابوهاشم ادعای نبوت كرد (ص ۳۷). اگر این گزارش
صحیح باشد، نشان میدهد كه براساس آنچه پیشتر گفته شد، میان
دو گروه از بیانیه كه پیوند استواری با كیسانیه
داشتهاند، دربارۀ مهدویت محمد حنفیه و ابوهاشم اختلاف ایجاد شد؛ گروهی
به مهدویت محمد حنفیه باور داشتند و امات را در ابوهاشم به عنوان
خلافت در زمان غیبت محمد میپنداشتند. اینكه این گروه برای
بیان چه نقشی قائل بودند، دانسته نیست، ولی میبایست
به نوعی از خلافت و جانشینی بیان پس از ابوهاشم باور میداشتند.
در مقابل گروهی دیگر مهدویت را از آن ابوهاشم میدانستند
و با این حال به مرگ وی حکم میکردند و چنین میپنداشتند
كه او رجعت و قیام خواهد كرد. این گروه به تصریح سعد اشعری
(همانجا) بیان بن سمعان را به عنوان نبیی كه از سوی
ابوهاشم تأیید شده است، قلمداد میکردند (نیز نک : نوبختی،
۳۰؛ ابوحاتم، ۲۹۷؛ قاضی نعمان، الارجوزة،
۲۲۹-۲۳۰). به هر صورت چنانکه پیشتر نیز
گفته شد، بیان خود ادعای امامت و وصایت پس از مرگ ابوهاشم را
داشته است و همچنین مدعی بوده كه روح ابوهاشم كه روح الهی است،
در او حلول كرده است. منابع همچنین اظهار كردهاند كه معتقدان به این
نظر، بر این باور بودهاند كه بیان حق وصیت به شخصی پس از
خود را ندارد، چرا كه در نظر آنان امامت به اصل خود باز میگردد ( اشعری،
ابوالحسن، ۶، ۲۳؛ قاضی عبدالجبار، المغنی،
۲۰(۲) / ۱۷۸؛ بغدادی، ۲۷،
۱۴۵؛ شهرستانی، ۱ / ۱۵۲). این
گروه را ظاهراً باید جدا از دو گروهی كه اشاره شد، دانست و همگی
آنان را وابسته به كیسانیه به شمار آورد.
۶. گروهی دیگر امامت
را پس از ابوهاشم حق مسلم علی بن حسین، زین العابدین (ع)
میدانستند و آن حضرت را جانشین ابوهاشم در امر امامت میپنداشتند
(اشعری، سعد، ۳۵؛ اشعری، ابوالحسن، همانجا؛ قاضی
عبدالجبار، همانجا، حمیری، ۱۶۱). گفتهاند كه مغیریه
(ه م) نیز چنین اعتقـادی داشتند (نك : قـاضی نعمان،
الارجوزة، ۲۲۱-۲۲۲). درحالیكه اساساً
گروهی از كیسانیه پس از مرگ محمد حنفیه، امامت را حق علی
بن حسین زینالعابدین (ع) میدانستند (قاضی،
عبدالجبار، همان، ۲۰(۲) / ۱۷۷؛ بغدادی،
۲۷).
در مقابل گروههایی كه به
مرگ ابوهاشم حكم میكردند، گروهی هم بودند كه گمان میبردند روح
محمد حنفیه در ابوهاشم حلول كرده و او نمرده است و آن كس كه در جبل رَضْوی
پنهان است، هموست و نه پدرش محمد حنفیه، و اوست كه مالك زمین میشود
و به كیفر آنكه نزد عبدالملك بن مروان رفته بوده (نك : بخش اول مقاله)، در
جبل رضوی گرفتار آمده است (اشعری، سعد، ۲۷؛ نوبختی،
۲۸).
دربارۀ عقاید
غلوآمیزی كه از ابوهاشم در میان برخی پیروانش (نك
: دنبالۀ مقاله) وجود داشته، گزارش شهرستانی (۱ /
۱۵۰-۱۵۱) چنین است: «از آنجا ابوهاشم
پس از محمد حنفیه، به امامت دست یافت كه محمد اسرار علوم را به او
آموخت و او را به ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل آشنا ساخت»، اینان
بر این باور بودند كه «برای هر ظاهری باطنی است و برای
هر شخصی روحی است و برای هر مثالی كه در این عالم
است، حقیقتی در عالم دیگر هست و حقیقتاً انسان جامع جمیع
اسرار و حكمتهاست و علم بدان را حضرت علی (ع) به فرزندش محمد حنفیه و
او به ابوهاشم آموخته است و هر آن كس كه صاحب این علم باشد، امامت حق او
خواهد بود». شهرستانی این اقوال را به هاشمیه (كه در نظر او
كسانیند كه امامت را پس از محمد حنفیه، حق ابوهاشم میدانند)
منسوب كرده است. ظاهراً مراد از هاشمیه را در عبارت شهرستانی باید
همان «هاشمیۀ خالصه» در تعبیر سعد اشعری (ص ۳۸) دانست. به نظر
سعد اشعری اینان قائل به مرگ محمد حنفیه بودند و ابوهاشم را پس
از او امام میپنداشتند و امامت را پس از ابوهاشم از آن فرزندانش میدانستند
و بر این باور بودندكه او مردگان را زنده میكند، ولی از نحوۀ تعبیر
سعد اشعری و نیز شهرستانی (همانجاها) چنین برمیآید
كه اینان پیروان نخستین ابوهاشم در زمان حیات وی
بودند كه پس از مرگ او به دستههای مختلف منقسم شدند.
اینكه آیا ابوهاشم خود مدعی
چنین مقاماتی برای خود بوده، یا اینكه پیروانش
به غلو وی را صاحب چنین میپنداشتهاند، دانسته نیست؛ لیكن
دست كم قسمتی از اینگونه دعاوی را مربوط به آیندگان میتوان
دانست. وداد قاضی (ص ۱۹۹-۲۰۱) چنین
فرض كرده كه نه تنها ابوهاشم مدعی مقامات باطنی برای خود نبوده،
كه حتی منصب امامت را نیز بر خود روا نمیدانسته است. همچنین
به نظر میرسدكه نداشتن فرزند پسر، ابوهاشم را در وضعی قرار داد تا
شخصیتهای مختلف ادعای وصایت وی را به عنوان امام و
جانشین وی داشته باشند و به گونههای مختلف عقایدی
را به او منسوب دارند. به هر حال نظر وداد قاضی را در اینكه ابوهاشم
مدعی امانت نبوده، نمیتوان پذیرفت، زیرا مطالعۀ تاریخ
زندگی وی و نیز گزارشهای منابع مختلف خلاف آن را نشان میدهد
(نیز نك : ادریس، ۴ / ۲۴۶). هالم در كتاب
«گنوستیسیسم اسلامی» به بررسی عقاید فرقههای
گوناگونی كیسانی و عقاید غالیانۀ آنان
پرداخته است (ص ۴۳-۸۳).
دربارۀ جایگاه
ابوهاشم در میان معتزله، باید گفت كه بنا به ادعای مؤلفان و
علمای معتزله، واصل بن عطا، بنیانگذار اعتزال، تعلیمات خود را
از ابوهاشم اخذ كرده بوده است. در برخی روایات چنین آمده كه وی
افزون بر آنكه نزد محمد حنفیه تحصیل كرده بود، از ابوهاشم نیز
تعلیماتی را فرا گرفته بود. اینان چنین آوردهاند كه از
آنجا كه واصل دایی ابوهاشم بود، به همراه ابوهاشم نزد محمد تحصیل
میكرد. گفتهاند كه پس از مرگ محمد، واصل مدتی طولانی نزد
ابوهاشم رفت و آمد داشته است. از این رو ابوهاشم را جزء معتزلیان و در
شمار طبقۀ سوم آنان قرار دادهاند. طرفه اینكه برادرش حسن را نیز كه
افكار ارجائی داشت، جزء همین طبقه از معتزلیان به شمار آوردهاند.
به گفتۀ قاضی عبدالجبار، در علم و فضل ابوهاشم همین بس كه گفته شود
واصل از روی اخذ علم كرده است؛ همو میگوید آنچه واصل آنچه واصل
گفته، چونان كتابی است كه مؤلفش را میبایست ابوهاشم فرض كرد.
ابن مرتضی، عمرو بن عبید را نیز جزء شاگردان ابوهاشم دانسته
است. گفتهاند كه محمد بن علی بن عبدالله بن عباس نیز از ابوهاشم اخذ
دانش كرده و از همین رو قاضی عبدالجبار او را در شمار معتزله قلمداد
كرده است. برخی مؤلفان غیر معتزلی نیز ابوهاشم را «صاحب
المعتزله» خواندهاند (ابوالقاسم بلخی، ۶۴، ۶۸،
۷۵، ۹۰؛ ابنندیم، ۲۰۲؛ قاضی
عبدالجبار، شرح ... ، ۱۳۷- ۱۳۸، «طبقات ...
»، ۱۶۴، ۲۱۴-۲۱۵،
۲۲۶، ۲۲۷، ۲۳۴، المغنی،
۲۰(۲) / ۱۳۷؛ شهرستانی، ۱ /
۴۹؛ حمیری، ۲۰۶؛ فخرالدین رازی،
۱۸۰-۱۸۱؛ ابوطالب مروزی،
۱۶۶؛ ابن ابی الحدید، ۱ / ۱۷،
۶ / ۳۷۱، ۱۵ / ۲۷۴؛ ابن
مرتضی، ۱۲۵-۱۲۶)، لیكن به نظر نمیرسد
كه ابوهاشم نقشی واقعی در ایجاد زمینههای فكری
واصل برعهده داشته باشد و بیشتر میباید این سند معتزلی
را نمادین فرض كرد (نیز نك : مادلونگ،
۳۱-۳۵؛ قاضی،
۳۰۱-۳۰۴).
مآخذ
ابن ابی الحدید، عبدالحمید،
شرح نهج البلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره،
۱۳۷۸ ق / ۱۹۵۹ م؛ ابن اثیر،
الكامل؛ ابن جوزی، یوسف، تذكرة خواص الامة، نجف،
۱۳۶۹ ق؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دكن،
۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م؛ همو، مشاهیر
علماء الامصار، به كوشش فلایشهامر، قاهره، ۱۳۷۹ ق /
۱۹۵۵ م؛ ابن حبیب، محمد، «اسماء المغتالین»،
نوادر المخطوطات ( المجموعة السادسة)، به كوشش عبدالسلام هارون، قاهره،
۱۳۷۴ ق / ۱۹۵۴ م؛ ابن حجر، تهذیب
التهذیب، حیدرآباد دكن، ۱۳۲۶ ق؛ ابن خلكان،
وفیات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر؛ ابن
طقطقی، محمد، الفخری، بیروت، ۱۴۰۰ ق /
۱۹۸۰ م؛ ابن عبدریه، احمد، العقد الفرید، به
كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، ۱۳۹۳ ق /
۱۹۷۳ م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینة،
دمشق، ج ۷، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز، ج ۳۸، به كوشش
سكینه شهابی، دمشق، ۱۴۰۷ ق /
۱۹۸۷ م؛ ابنعنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف،
۱۳۸۰ ق / ۱۹۶۱ م؛ ابن قتیبه،
عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م؛
ابن قیسرانی، محمد، الجمع بین كتابی ... ، حیدرآباد
دكن، ۱۳۲۳ ق؛ ابن مرتضی، احمد، المنیة و
الامل فی شرح الملل و النحل، به كوشش محمد جواد مشكور، دمشق،
۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م؛ ابن ندیم،
الفهرست؛ ابوحاتم رازی، احمد، «الزینة»، ج ۳، همراه الغلو و
الفرق الغالیۀ عبدالله سلوم سامرائی، بغداد، ۱۳۹۲ ق /
۱۹۷۲ م؛ ابوطالب مروزی، اسماعیل، الفخری،
به كوشش مهدی رجایی، قم، ۱۴۰۹ ق؛
ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بولاق، ۱۲۸۵ ق؛
همو ، مقاتل الطالبیین، به كوشش سید احمد صقر، قاهره،
۱۳۶۸ ق / ۱۹۴۹ م؛ ابوالقاسم بلخی،
«ذكر المعتزلة»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس /
الجزایر، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛
ابونصر بخاری، سهل، سرالسلسلة العلویة، نجف،
۱۳۸۱ ق / ۱۹۶۲ م؛ اخبارالدولة
العباسیة، به كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت،
۱۹۷۱ م؛ ادریس، عمادالدین قرشی، عیون
الاخبار، به كوشش مصطفی غالب، بیروت، ۱۴۰۶ ق
/ ۱۹۸۶ م؛ اشعری، ابوالحسن علی، مقالات
الاسلامیین، به كوشش هلموت ریتر، ویسبادن،
۱۴۰۰ ق / ۱۹۸۰ م؛ اشعری،
سعد، المقالات و الفرق، به كوشش محمدجوا مشكور، تهران،
۱۹۶۳ م؛ بخاری، محمد، التاریخ الكبیر،
حیدرآباد دكن، ۱۳۹۰ ق /
۱۹۷۰ م؛ همو، صحیح، بیروت، دارالكتب العلمیه؛
بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش محمد زاهد كوثری،
قاهره، ۱۳۶۷ ق / ۱۹۴۸ م؛ بلاذری،
احمد، انساب الاشراف، ج ۳، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت،
۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ همو، همان، به
كوشش محمد باقرمحمودی، بیروت، ۱۳۹۷ ق /
۱۹۷۷ م، ج ۴(۲)، به كوشش ماكس شلوسینگر،
بیتالمقدس، ۱۹۳۸ م؛ بیهقی، علی،
لباب الانساب، به كوشش مهدی رجایی، قم،
۱۴۰۱ ق؛ حمیری، نشوان، الحور العین، به
كوشش كمال مصطفی، قاهره، ۱۳۶۷ ق /
۱۹۴۸ م؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به كوشش
سهیل زكار، دمشق، ۱۹۶۸ م؛ همو، الطبقات، به كوشش سهیل
زكار، دمشق، ۱۹۶۶ م؛ دینوری، احمد، الاخبار
الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۵۹ م؛ ذهبی،
محمد، تاریخ الاسلام، قاهره، ۱۳۶۹ م؛ همو، سیر
اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و مأمون صاغرچی، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ زبیری،
مصعب، نسب قریش، به كوشش لوی پرووانسال، قاهره،
۱۹۵۳ م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به كوشش
محمد سید كیلانی، قاهره، ۱۳۸۷ ق /
۱۹۶۷ م؛ صفدی، خلیل، الوفی بالوفیات،
به كوشش برند رادكه، ویسبادن، ۱۳۹۹ ق /
۱۹۷۹ م؛ طبری، تاریخ؛ عجلی، احمد، تاریخ
الثقات، به كوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۴ م؛ فخرالدین
رازی، الشجرة المباركة، به كوشش مهدی رجایی، قم،
۱۴۰۹ ق؛ قاضی، وداد، الكیسانیة فی
التاریخ و الادب، بیروت، ۱۹۷۴ م؛ قاضی
عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، به كوشش عبدالكریم عثمان، قاهره،
۱۳۸۴ ق / ۱۹۶۵ م؛ همو،«طبقات
المعتزلة»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سید، تونس / الجزایر،
۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛ همو، المغنی،
به كوشش عبدالحلیم محمود و دیگران، قاهره، الدار المصریة للتألیف
و الترجمه؛ قاضی نعمان، الارجوزة المختارة، به كوشش یوناوالا،
مونترآل، ۱۹۷۰ م؛ همو، شرح الاخبار، به كوشش محمد حسینی
جلالی، قم، ۱۴۱۲ ق؛ قرآن مجید؛ قلهاتی،
محمد، الفرق الاسلامیة من خلال الكشف و البیان، به كوشش محمد بن
عبدالجلیل، تونس، ۱۹۸۴ م؛ كشی، محمد، معرفة
الرجال، اختیار طوسی، به كوشش حسن مصطفوی، مشهد،
۱۳۴۸ ش؛ مالك بن انس، الموطأ، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقی،
بیروت، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۵ م؛
مروان بن ابی حفصه، شعر، به کوشش حسین عطوان ، قاهره،
۱۹۸۲ م؛ مزی، یوسف، تهذیب الكمال، به
كوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۴۱۲ ق /
۱۹۹۲ م؛ مسائل الامامة، منسوب به ناشئ اكبر، به كوشش یوزف
فان اس، بیروت، ۱۹۷۱ م؛ مسعودی، علی،
التنبیه والاشراف، به كوشش دخویه، لیدن،
۱۹۸۳ م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش شارل پلا، بیروت،
۱۹۶۵ م؛ مسلم بن حجاج، صحیح، قاهره، مكتبة محمدعلی
صبیح و اولاده؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان
هوار، پاریس، ۱۹۱۶ م؛ نوبختی، حسن، فرق الشیعة،
به كوشش ریتر، استانبول، ۱۹۱۳ م؛ یعقوبی،
احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ ق /
۱۹۶۰ م؛ نیز:
GAS; Halm, H., Die islamische Gnosis,
München, 1982; Iranica; Madelung, W., Der Imam al-Qasim ibn Ibrahim, Berlin,
1965.