از
مهمترين ديدگاههاى كه در چالش بين غرب و اسلام وجود دارد، نظريه تقابل تمدنهاست.
اين
نظريه از سوى ساموئل هانتيگتون، استاد علوم سياسى دانشگاه هاروارد، در تابستان
1372 ش (1993 م) در فصلنامه آمريكايى فارين افيرز، مطرح شد و او آن را چارچوب
مفهومى يا پارادايم تحليل و رخدادهاى بين المللى دوره بعد از جنگ سرد اعلام نمود.
بستر
اين بحث ريشه در روندى دارد كه با عكس العمل جهان اسلام در قبال آتشسوزى مسجد
الاقصى آغاز شد و پس از آن با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، مبارزه مجاهدان
افغانى بر ضد روسها، تحولات الجزاير و تركيه و به اوج خود رسيد. و جايگاه اسلام را
به عنوان يك نيروى مذهبى، سياسى و فرهنگى در جهان تثبيت كرد.
اين
تحولات از يكسو شكست كمونيسم از سوى ديگر، به دست راستيهاى افراطى در غرب امكان
داد تا تلاشهايى را جهت طرح چارچوب نظرى «برخورد تمدنها» صورت داده، كوشش كند تا
آن را به عنوان مهمترين برخورد عصر حاضر در سطح جهانى مطرح نمايد و در اين ميان
برخورد اسلام و غرب از همه برجستهتر بود.