«آيا
در خدا شكى وجود دارد درحالىكه او پديد آورنده كهكشانها و زمين (و نظم بديع آنها)
است؟»
وجدانيات
مانند گرسنگى و تشنگى و سيرى و سيرابى و محبت و نفرت و ترس و قوت قلب و امثال آنها
يقينا تحقق خارجى دارند و به علم حضورى معلوماند ولى به يكى از حواس پنجگانه درك
نمىشوند.
بلكه
مجرد غير مادى و محسوس هم داريم كه وجود آن مسلم است، بلى: همه خردمندان و حتّى
همه عوام و خواص وجود علم را قبول دارند. علم بدون شك محسوس نيست. بلكه مادى هم
نيست و مجرد است.
زيرا
اگر علم مادى مىبود بايد خواص مشترك ماده بر آن تطبيق مىشد.
درحاليكه
همه مىدانيم ادراكات تصديقى ما قابل تجزيه و تقسيم نيستند و وقتى چنين نبود، پس
علم مجرد و غير مادى مىباشد. بنابراين قايم به اجزاى مادى نيست. حتما بايد قايم
به نفس مجرد باشد و بدينترتيب تجرد علم و روح ثابت مىگردد. درحاليكه نه مادى
هستند و نه محسوس.
بنابراين،
اصل اول از جهانبينى مادىها باطل و دروغ از كار درآمد.
بايد
بدانيم كه پارهاى از امور غير محسوس بكمك تجربه، عقل كه خود قوهايست غير محسوس،
اثبات شده است، مثلا برخى صداها و برخى از نورها كه براى ما قابل درك نيستند؛ ولى
بعضى از حيوانات آنها را درك مىكنند، و كسى هم فعلا در وجود آنها ترديدى ندارد.
شخصيت
(من) قابل ادراك نيست سلولها هر هفت سال عوض مى