و غاصب مىباشد. و همين ربح خالصيس را ارزش اضافى نام نهاده، و
مىگويد كه سرمايهدار قوه كارگر را بكمتر از ارزش ماده توليدى كه نتيجه كار باشد
ميخرد و باجرتى كه ميدهد كارگر را قوى ميگرداند تا بكار خود ادامه دهد و هيچگاه
ارزش عمل او را باو نمىدهد و الا سودى براى مالك نخواهد ماند، و همين وضع اقتصادى
است كه تنازع طبقاتى را در درون جامعه سرمايهدارى تشديد مىكند تا بالاخره منجر
بانقلاب و غلبه طبقه كارگرى ميشود، و نظام سرمايهدارى بحكم قانون ديالكتيك جاى
خود را به سوسياليزمى مىدهد.!
خواننده
گرامى فهميد كه اولا كار مناط قيمت و ارزش نيست و لذا تمام گفتار ماركس درباره
ارزش اضافى سقوط مىكند.
و
ثانيا اگر كار عامل قيمت باشد باز هم مالك نسبت بهمه بربح غاصب گفته نميشود زيرا
تشبث و تدبر واداره