responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 130

مرا نزد حاج محمّد شكسته‌بند بردند و او قاپك پايم را جا انداخت و بعد، مرا به منزل آوردند. من شب تا صبح از فشار درد در سر و پا خواب نداشتم. صبح به دامادم گفتم: مرا به درمانگاه على بن ابى‌طالب (زنبيل آباد) ببريد تا عكسى از پايم بگيرم.

وقتى كه مرا به آنجا بردند دكتر عكس را ديد و گفت: پايت شكستگى دارد، به بيمارستان نيكويى برويد.

دامادم به من گفت: چه كار كنم؟

گفتم: به منزل برويم ان شاء الله خودش خوب مى‌شود.

صبح همان روز مجداً نزد حاج محمّد شكسته‌بند رفتيم و عكس را نشان حاج محمّد دادم. ايشان گفتند: پاى شما شكستگى دارد و بايد استراحت كنى، حتى اگر گچ هم بگيرى بايد استراحت كنى تا پايت جوش بخورد.

پايم را بست و به منزل آمدم. صبح روز هفتم محرم خون دماغ كردم، به صورتى كه خون لخته شده از بينى‌ام مى‌آمد و اگر مى‌خوابيدم خون به صورت لخته در گلويم جمع مى‌شد. اين خون‌ها آمد تا تبديل به خونابه شد و از آن وقت سر دردم سبك شد.

روز هشتم محرم از مسجد المهدى در بلوار امين براى بردن ديگ و ظروف آمدند. به آن‌ها گفتم: از مسجد چه خبر؟

گفتند: كارها عقب مانده است، نيروى كمكى نداريم.

گفتم: من مى‌توانم بيايم؟

گفتند: اگر بياييد خانم‌هاى مسجد خيلى خوشحال مى‌شوند.

با عصا سوار ماشين شدم و به مسجد رفتم. در آنجا كارهايى مثل نخود و لوبيا پاك كردن را انجام دادم. شب مرا به خانه آوردند، به حاجى گفتم كه من به مسجد رفته بودم.

صبح روز نهم، يعنى روز تاسوعا، حاجى مرا به مسجد برد. با عصا به آشپزخانه مسجد رفتم و كارهايى را كه مى‌توانستم انجام دادم. بعد از ظهر بود كه يك گوسفند [ذبح شده‌] آوردند تا آن را خُرد كنيم. من با ديگر خانم‌ها گوشت‌هاى گوسفند را خرد

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 130
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست