نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 129
3/ 6 شفاى معجزهآساى مادر شهيد
در تاريخ 2/ 6/ 1378 در قم به ديدار خانواده شهيد محمد معمارى رفتم. مادر شهيد، جريان شفا يافتن پاى شكسته خود را با توسل به امام حسين عليه السلام توسط فرزند شهيدش بيان كرد. تفصيل ماجرا كه بعداً به صورت مكتوب ارائه گرديد چنين است:
سال 1368 شمسى بود. روز اوّل محرّم من با حاجى (پدر شهيد) و دو تا از دامادهايم براى گردش به روستاى كِرمِجِگان رفته بوديم. ساعت پنج بعد از ظهر به منزل يكى از دوستان رسيديم. نوه من دستهايش را نجس كرده بود، من دستهاى نوهام را آب كشيدم و گفتم: دست به پله نگذار و بالا برو، بچّه همين كار را انجام داد، به پلّه آخر كه رسيد، ديدم دارد مىافتد. دويدم كه بچّه را بگيرم، چون يكى از ميلههاى پله كنده شده بود، پايم در پله فرو رفت و به عقب برگشتم و با پشت سر به نهر سيمانى كه آنجا بود خوردم. حاجى و دامادهايم مرا بلند كردند و به اتاق آوردند. در اين حادثه هم پايم شكست و هم سرم ضربه سختى خورد.
در اتاق، ديگر متوجه چيزى نبودم. از درمانگاه برايم دكتر آوردند. دكتر گفت: اينجا نمىشود كارى كرد، بايد سريع به قم برويد، چون ممكن است خونريزى مغزى كرده باشد، و فقط يك آمپول فشار به من زد.
بين راه من بچههايم را مىديدم، ولى براى من مشخص نبود كدامشان هستند. بعد كه كمى حالم بهتر شد گفتم: مرا بيمارستان نبريد، ببريد پيش حاج محمد شكستهبند تا پايم را درست كند.
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 129