نام کتاب : حديث اسلامى، خاستگاه ها و سير تطور نویسنده : موتسكى، هارالد جلد : 1 صفحه : 294
إسنادهاى مختلط و متصل به حديثى واحد دارد، يعنى مشخصهاى كه معمولًا در كتاب ابن اسحاق هم عيب و نقص تلقى مىشود. وى استدلال مىكند كه إسناد نزد زُهرى (م 124 ق) شناخته شده بود و اينكه ما مىتوانيم بگوييم زمان إسناد جلوتر از اوست، ولى اين را كه چقدر جلوتر است نمىدانيم. هوروويتس با اشاره به توجه گلدتسيهر نسبت به شناخت زُهرى از اسانيد مختلط، استدلال مىكند اگر إسناد واحد پيشتر وجود داشت، زُهرى از آن استفاده مىكرد. او با كسانى كه منكر شناخت عُروه از إسنادند، مخالفت مىكند، ولى با اين حال اين موضوع را محل بحث و تأمل مىشمارد. كايتانى معتقد است كه انتساب إسناد به زُهرى تنها و تنها از جانب نويسندگان متأخّر صورت پذيرفته است. اشپرنگر نيز خيلى پيشتر گفته بود أسانيدى كه به عُروه نسبت داده شده، اصيل نيستند، ولى هوروويتس مىگويد كه اشپرنگر به همه أسانيد عُروه توجه نكرده است، چه اينكه تنها به نامهاى از عُروة خطاب به خليفه عبدالملك استدلال نموده، در حالىكه فرق است ميان آنچه فرد در پاسخ به سؤالى مينويسد با آنچه در محافل علمى انجام مىدهد.
نتيجهگيرى هوروويتس اين است كه نخستين ورود إسناد به نوشتههاى حديثى در ثلث آخر قرن اول بوده است. گفتنى است پيش از او لوت هم بر اين باور بود كه إسناد در نسل سوم مسلمانان اهمّيّت يافته است. هوروويتس سپس پيشتر مىرود تا انديشه إسناد را به عمل مدارس تلمودى بازگرداند، امّا در عين حال مىگويد. عالمان مسلمان به نظم زمان أسانيد، تكامل بخشيدند تا آنجا كه حتى يهوديان به نوبه خود از آنان تقليد كردند.
پروفسور شاخت، به گونهاى بسيار ويژه به بررسى روايات فقهى و تحول آنها پرداخته است.[1] به نظر او در نسل قبل از شافعى، قاعده اين بود كه ارجاع تنها به رواياتى از صحابه يا تابعين باشد و تنها استثنائاً گاهى از طريق آنان ارجاع به پيامبر صورت گيرد. بدينسان مىتوان گفت روايات صحابه و تابعين قديمىترند.[2] وى أسانيد را دلبخواهىترين بخش روايات مىداند. به نظر شاخت، أسانيد در ميان