علتِ اين كه من اين بحث را در خطبه اول مطرح كردم، اين است كه امروز در دنيا به عنوان تحقير، به ما بنيادگرا و اصولگرا مىگويند. امروز غربىها هر گروهى را كه مىخواهند تحقير كنند، به او بنيادگرا و اصولگرا مىگويند و خيال مىكنند كه ما از اين تعبيرها بدمان مىآيد و احساسِ حقارت مىكنيم.
امروز من مىخواهم عرض كنم كه ما بنيادگرا و اصولگرا هستيم ولى اين عناوين به هيچ وجه حقارتآميز نيستند. مشكل از غربىها است كه معانىِ اين عناوين را نفهميدهاند و فكر كردهاند كه اين عناوين، تحقيرآميز هستند. من براى بيان معانىِ اين عناوين، مقدمهاى خدمتِ شما عرض مىكنم.
به خوبى آشكار است كه انسانيتِ انسان، به درك و فهم و علمِ او بستگى دارد.
اگر درك و فهم و علم را از انسان بگيرند، جز حيوانيت در سطحِ پايين و پَست، چيزى براى انسان باقى نمىمانَد؛ زيرا حتى حيوانيت در سطحِ بالا نيز بهرهاى از درك و شعور دارد.
ارتباط انسان با جهانِ خارج و واقع، از راه علم است. اگر علم و فهم را از ما بگيرند، ارتباط ما با جهان خارج از وجود خودمان قطع مىشود. موجودات واقعى كه در عالَم وجود دارند، خواه عِلوى يا سِفلى و خواه روحى و معنوى يا مادّى، و ارتباطِ اين موجودات با يكديگر، همگى پديدههايى مستقل از علم و دركِ ما هستند و وجود آنها تابعِ علم يا جهلِ ما نيست.
تنها نقشى كه علمِ ما ايفا مىكند، اين است كه ما را با واقعياتْ مرتبط مىكند؛ اما در خودِ آن موجوداتِ واقعى، تأثيرى ندارد.
علم ظاهراً به دو دسته تقسيم مىشود؛ علم صادق و علم كاذب. اما در واقع، علم تنها يك نوع بيشتر نيست. علمى كه براى انسان حاصل مىشود، اگر مطابق با واقع باشد، اين علمْ يقين، هدايت، ارشاد و نور است. اما اگر علمِ انسانْ مطابقِ واقع نباشد، اين علمْ جهلِ مركّب و تاريكى و گمراهى است.
براى تمايز ميان علم و جهل مركّب، بايد در ابزار تحصيل علمْ دقت كنيم؛ زيرا از اوّليّات و بديهيّات كه مقدارى بالاتر مىآييم، دركِ واقعيات و تحصيل علمِ واقعى، احتياج به فكر و انديشه و استدلال و منطق و تجربه و آموزش دارد. اگر اين مقدماتْ حاصل شد، مىتوانيم به علمْ دست يابيم وگر نه نمىتوانيم.
همه دانشمندان با مطالبى كه تا اينجا خدمتتان عرض كردم، موافق هستند و هيچ نظريه مخالفى در اين زمينه وجود ندارد.
در اينجا به اين نكته مىرسيم كه آيا فكر و انديشه و تفكر و استدلال و منطق و تجربه و آموزش، براى تحصيلِ علمْ كفايت مىكند يا نمىكند؟ در اينجا دو نظريه وجود دارد.
گروه اول مىگويند: آرى، تنها راه تحصيل علم، انديشه و استدلال و منطق و تجربه است و هيچ راه ديگرى براى آموختن علم وجود ندارد.
گروه دوم مىگويند: اين راه براى آموختن علم، مفيد و ضرورى است اما كافى نيست؛ بلكه بايد در كنار اين راه، وحى و ارشاد خداوند و عناياتِ غيبى نيز قرار داده شود.
اگر وحى و الهامات خداوند و تعاليم انبيا را از انسان بگيرند، انسانْ اسير يك زندگىِ پر مخاطره، پر تضاد و سرگردانى مىشود؛