نام کتاب : الگوى شادى از نگاه قرآن و حديث نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 53
او اكنون داراى فرزندان و نوههاى بزرگى است كه ممكن است از چاپ شدن
سرگذشت مادر بزرگشان خوششان نيايد.
داستان
او[162] چنين است: در سالهاى سخت و
تنگى، درآمد شوهرم در هفته، هجده دُلار بود. بيشتر اوقات هم اين مزد به دست ما
نمىرسيد؛ زيرا هنگامى كه كسى بيمار مىشد، به وى مزد نمىدادند. او اغلب گرفتار
بيمارىهاى گوناگونى نظير: اوريون، مخملك و گريپ بود. خانهاى را كه با دست خودمان
ساخته بوديم، از دست داديم. به خواربارفروشى، پنجاه دلار بدهكار بوديم و مىبايستى
خرج پنج فرزندمان را هم تأمين مىكرديم.
من
شستن و اتو كردن لباسهاى همسايهها را قبول كردم. لباسهاى كهنه سربازان را
مىخريدم و تن بچهها مىكردم. از زور غم و غصه، مريض شدم. روزى خواربارفروشى كه
پنجاه دلار از ما طلبكار بود، پسر يازده سالهام را به دزديدن يك جين مداد، متّهم
كرد. موقعى كه پسرم جريان را تعريف مىكرد، اشك در چشمانش حلقه زده بود. من آگاه
بودم كه او پسرى درستكار و بى گناه است و بى جهت پيش ديگران، بدنام و سرشكسته شده
است. اين حادثه، پشتم را شكست. تمام گرفتارىهايى را كه با آنها روبهرو بوديم، در
نظرم مجسّم كردم. هيچ اميدى به آينده نداشتم.
انگار
كه دچار جنون آنى شده بودم؛ چون ماشين لباسشويى را بستم و دختر كوچك پنج سالهام
را به اتاق خواب بردم. پنجرهها را بستم و روزنهها را با كاغذ گرفتم. دختر كوچكم
به من گفت: مادر! چه كار مىكنى؟ من به او جواب دادم: مىخواهم سرما نخوريم! سپس
شير گاز را باز كردم و روى رختخواب دراز كشيديم. دخترم گفت: مادر! اين مسخره
[162]. اين داستان، يكى از دو
داستانى است كه داوران نتوانستند يكى از آنها را بر ديگرى ترجيح دهند، لذا جايزه
را ميان ارسال كنندگان آنها تقسيم كردند. براى توضيح بيشتر، ر. ك: ص 110.
نام کتاب : الگوى شادى از نگاه قرآن و حديث نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 53