نام کتاب : الگوى شادى از نگاه قرآن و حديث نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 111
جايزه را بين آن دو تقسيم كردند. داستان زير كه توسط «بورتون» نوشته
شده بود، برنده جايزه اوّل است:
«مادرم
را در نُه سالگى و پدرم را در دوازده سالگى از دست دادم. پدرم كشته شد و مادرم
نوزده سال قبل به اتّفاق دو خواهرم بدون اطلاع، از خانه بيرون رفت و تا هفت سال
بعد- كه نامهاى برايم نوشت-، خبرى از او نداشتم. پدرم سه سال بعد از رفتن مادرم
در اثر حادثهاى مُرد. او با كمك شخص ديگرى كافهاى خريد و هنگامى كه به مسافرت
رفته بود، شريكش از نبودن او استفاده كرد و كافه را فروخت و فرار كرد. يكى از دوستان
پدرم به او تلگراف زد كه هر چه زودتر بازگردد و اين عجله او باعث شد كه در موقع
برگشتن، در يك حادثه اتومبيل كشته شود. دو نفر از عمّههايم كه فقير و بيمار
بودند، تنها سه تا از برادرزادههاى خود را به خانه خويش بردند و كسى به من و
برادر كوچكم توجّهى نكرد و ما در آن شهر، آواره و بىپناه مانديم. بيم آن را
داشتيم كه ما را يتيم بخوانند و مانند كودكان بىسرپرست با ما رفتار كنند. تصادفاً
چنين هم شد. براى مدّت كوتاهى در يك خانواده بى چيز زندگى مىكردم؛ ولى بعد كه
رئيس خانواده بيكار شد و ديگر قادر به پرداخت مخارج من نبود، آقاى لافتين، مرا
پذيرفت و خانم لافتين- كه هفتاد ساله و هميشه بيمار و بسترى بود- گفت تا وقتى دروغ
نگويم و دزدى نكنم و به فرمانش گوش دهم، مىتوانم در خانهاش بمانم.
اين
سه دستور، ملكهام شده كاملًا از آنها پيروى مىكردم. بعد از چندى به مدرسه رفتم؛ ولى
در همان هفته اوّل به منزل بازگشتم. شاگردان مدرسه، مرا اذيت مىكردند. دماغ بزرگم
را وسيله مسخره قرار داده بودند و مرا يتيم مىخواندند. چنان دلآزرده شده بودم كه
مىخواستم با آنها دعوا كنم؛ ولى آقاى لافتين به من گفت كسى كه از درگيرى
مىگريزد، بزرگتر از شخصى است كه به طرف آن مىرود. من دعوا نمىكردم تا اين كه
روزى پسركى،
نام کتاب : الگوى شادى از نگاه قرآن و حديث نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 111