responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الگوى شادى از نگاه قرآن و حديث نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 112

قدرى فضله مرغ از حياط مدرسه برداشت و به صورتم پرت كرد و من هم كتك مفصّلى به او زدم.

خانم لافتين، كلاه قشنگى برايم خريده بود و به آن مى‌باليدم. يك روز دختر جوانى، كلاه نو و قشنگ مرا پر از آب كرد و به سرم گذاشت. من در مدرسه گريه نمى‌كردم؛ ولى هق هقِ گريه‌ام در منزل بلند مى‌شد. روزى بانو لافتين به من پندى داد كه تمام ناراحتى‌ها و نگرانى‌هايم را از بين بُرد و دشمنانم را به دوستان واقعى مبدّل كرد. او به من گفت: رالف! به آنها علاقه نشان بده و درياب كه چه كار مى‌توانى براى آنها بكنى كه تو را به گريه نيندازند و تو را بچّه يتيم نخوانند.

اين نصيحت را به كار بستم و به زودى شاگرد اوّل شدم. با اين حال، كسى به من حسادت نمى‌ورزيد؛ چون به آنها كمك مى‌كردم: به عدّه‌اى از شاگردان در نوشتن انشا و تكليفشان كمك مى‌كردم و براى عدّه‌اى ديگر، متن مناظره‌اى را كه مى‌بايستى در كلاس انجام مى‌گرفت، آماده مى‌كردم.

جوانى شرم داشت كه به خانواده‌اش بگويد به او كمك مى‌كنم. به بهانه شكار از منزل بيرون مى‌رفت و به مزرعه آقاى لافتين مى‌آمد تا من درس‌ها را برايش دوره كنم. بيشتر وقت خود را به نوشتن تكاليف و حاضر كردن دروس دختران و پسران هم‌كلاسم مى‌گذراندم. مرگ به سراغ همسايگان ما آمد و دو كشاورز پير و فرتوت شده را در كام كشيد و يك مرد نيز زنش را تنها گذاشت و رفت. من تنها مرد چهار خانواده بودم و دو سال به اين زنان بيوه، كمك مى‌كردم. هنگام رفتن و برگشتن از مدرسه براى آنها هيزم مى‌شكستم و گاوهايشان را مى‌دوشيدم و به آنها آب و علوفه مى‌دادم. اكنون ديگر به عوض ناسزا دعاى خير مى‌شنيدم و مورد علاقه همه بودم. روزى كه از نيروى دريايى بر مى‌گشتم، متجاوز از دويست نفر در همان روز اوّل به ديدنم آمدند و بعضى بيش از هشتاد مايل راه را طى‌

نام کتاب : الگوى شادى از نگاه قرآن و حديث نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 112
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست