در اوايل هجرت پيامبر (ص) به مدينه بود كه خداوند، فرزندى به ايشان،
عطا فرمود. پيامبر خدا (ص) نام او را «ابراهيم» گذاشت و بسيار دوستش مىداشت. امّا
ابراهيم، بيش از هجده ماه عمر نكرد و درگذشت. پيامبر خدا (ص) بهشدّت، اندوهگين
شد. گاهى اشك مىريخت و گاه با خدا، مناجات مىكرد. گاهى نيز در دل، با كودك دلبند
از دست رفتهاش، اينچنين نجوا مىكرد: «اى ابراهيم! دل، مىسوزد و اشك، مىريزد و
ما در فراق تو، غمگينيم؛ امّا هرگز بر خلاف رضاى خداوند، سخنى نمىگوييم».
سوگ
ابراهيم، فقط پيامبر (ص) را اندوهگين نكرد. مدينه، يكپارچه، عزادار شد. در همين
ساعات اندوهبار بود كه ناگهان، هوا تيره و تار شد و خورشيد، گرفت! كسوف، روزِ
روشن مدينه را به شب بدْل كرد. مردم به يكديگر مىگفتند: «گويا خورشيد نيز عزا
گرفته و در سوگ ابراهيم، چهره خود را پوشانده است».
اينگونه
سخنان، به گوش پيامبر (ص) رسيد. ايشان، سكوت را جايز ندانست و به سوى مسجد آمد.
سپس بر منبر، بالا رفت و فرمود: «اى مردم! بدانيد كه خورشيد، گرفته است؛ امّا نه
براى فرزند من».
آرى!
اگر پيامبر (ص) نيز مانند بسيارى از رهبران سياسى ديروز و امروز جهان، هدفى جز
رسيدن به مسند قدرت و حكومت و مستحكمتر كردن آن نداشت، اينگونه با خرافهاى كه
بهظاهر به نفع او بود، مخالفت نمىكرد؛ بلكه يا آن را تأييد مىكرد و يا دستِ كم،
سكوت مىنمود تا ايمان مردم به او بيشترگردد. امّا پيامبر (ص)، همانسان كه با كفر
و شرك مبارزه مىكرد، خرافات را نيز بر نمىتابيد.[560]
استاد
مطهّرى در اين باره مىنويسد:
پيامبر
(ص) در برابر آن احساسات، سكوت نكردند و نگفتند: «مردم، اين طور فهميدهاند. پس من
هم ساكت باشم. هدف را ببينيم. وسيله، هر چه مىخواهد، باشد!»؛] بلكه] بر منبر
رفتند و مردم را آگاه كردند ... و با اين عمل، اين منطق پست: «هدف، وسيله را توجيه
مىكند» را رد كردند.[561]
[560]. برگرفته از: السيرة
الحلبية، ج 3، ص 34، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 87.