را نمىبيند. دوست است كه چون بزرگى و پاكى مرا مىخواهد، لب
مىگشايد و مرا در خلوت درونم به فكر فرو مىبرد و گاه به گريه مىاندازد و مرا
وامدار خود مىسازد و نام خود را براى هميشه در خاطر من ثبت مىكند؛ چرا كه دوستى
را كه با او خنديدهام، از ياد خواهم برد، اما اين دوست را هرگز.[446]
ديده تيزبين دوست است كه مىتواند پرده غفلت ديدگان ما را بدرد و به كژىهاى جان
ما آگاهى يابد و از ما بخواهد كه آنها را برطرف سازيم.
دوست،
آيينه دوست است و آينه شكستن خطاست. انتقاد ديگران، داروى تلخى در دهان ماست و
نصيحت دوست، سوزنى براى بادكنك غفلت ما. از اين روست كه امام سجّاد (ع) حقّ منتقد
را تواضع ما در برابر او و گوش سپارى ما به سخن او و سپس انديشيدن به انتقاد او
مىداند، تا اگر درست بود، بپذيريم و تشكر كنيم و او را خيرخواه خود بدانيم و اگر
نادرست بود، آن را به كنارى بنهيم و باز هم سپاسگزار او باشيم.[447]
با
نامحرمان
ما
انسانهاى عادى، پاى در خاك داريم و نشان از افلاك. گاه پاى خاكى ما در پى چشمان
غبار گرفته مىرود و ما را بر زمين مىكوبد. موسى (ع)، پيش از پيامبرى، در چنين
ورطهاى گرفتار مىآيد. دو دختر جوان در كنار چاه آب، مظلومانه ايستادهاند. پدر،
پير است و دختران، چوپان گله. گوسفندان، تشنهاند و كناره چاه، پر از ازدحام
شبانها. به زحمت، گله تشنه را نگاه داشتهاند تا در كشاكش آب كشيدن، با مردان،
تماسى نيابند. منتظرند تا همه بروند و آنگاه، آب از چاه كشند. موسى، جوانى غيور و
قوى، احترامى از سوى مردان نمىبيند و دل به حال دختران مىسوزاند. پيش مىآيد و
با دستان نيرومندش همه آن گله را سيراب مىكند و بى هيچ چشمداشتى به سايهاى پناه
مىبرد، گرسنه و تشنه. اندكى بعد، دختران چوپان را مىبيند كه با