شيعى، براى عموم شيعيان- كه همواره با عالمان سنّتى، سر و كار
داشتند-، تعجّب برانگيز بود. دشمنان يونس نيز از اين نگاه تقريباً منفى جامعه شيعه
به يونس، استفاده مىكردند و آن را ملتهبتر مىنمودند. بىترديد، در بخشى از اين
دشمنىها، نقش واقفيان بسيار پُررنگ بوده است. بيشتر مخالفان يونس، در شهر بصره
بودند. آنان، هر از چند گاهى به امام رضا (ع) مراجعه مىكردند و نارضايتى خود را
از آنچه كه آنها «انحراف» مىدانستند، ابراز مىكردند.
روزى
گروهى از شيعيانِ بصرى مخالف يونس، نزد امام رضا (ع) آمدند. امام، پيش از ورود
آنان، از يونس كه در خانه ايشان بود، خواست تا در پشت پرده، مخفى شود و از آن جا بيرون
نيايد.
مخالفان
يونس، نكات متعددى را عليه وى به امام رضا (ع) عرض كردند و سپس، خانه را ترك كردند
و رفتند. يونس، در حالى كه مىگريست، از پشت پرده، خارج شد. امام (ع) كه حال يونس
را به خوبى درك مىكرد، فرمود: «يونس! وقتى كه امامت از تو راضى است، به سخن آنان،
كارى نداشته باش .... يونس! اگر در دست تو، شىء ارزشمندى باشد و مردم، آن را
بىارزش بخوانند و يا برعكس، آيا سخنان مردم براى تو ارزشى دارد و به حال تو
تأثيرى مىگذارد؟».
يونس،
پاسخ داد: نه.
امام
فرمود: «وقتى كه راه تو راه درست است و امامت نيز از تو خشنود است، سخنان مردم به
تو زيانى نخواهد رساند».[214]
اين
گونه رفت و آمدها، همواره ادامه داشت و گاه امام از يونس، دفاع مىكرد و گاه ترجيح
مىداد كه با شيعيانِ مخالف يونس، مدارا كند. روزى يونس، همراه ابو جعفر بصرى،
خدمت امام رضا (ع) رسيد و از برخوردهاى نسنجيده شيعيان با او و شاگردانش، شِكوه
كرد. امام به او فرمود: «با آنان، مدارا كن. انديشه [و خرد] آنان، كمتر از آن است
كه سخن شما را درك كنند».[215]