نام کتاب : الگوى اسلامى شادكامى با رويكرد روان شناسى مثبت گرا نویسنده : پسنديده، عباس جلد : 1 صفحه : 247
استفاده مىشود. هرجا سخن از زهد است، به معناى دلبسته نبودن به
دنياست. دلبسته نبودن، يكى از كليدهاى رضايت از زندگى است. امام على (ع) در
جملاتى پُرمعنا، ميوه زهد را آسايش زندگى مىداند.[868]
زهد، مايه آسايش تن و روان انسان است.[869]
بنا بر اين، كسى كه مىخواهد راحت زندگى كند، بايد دل از دنيا بركند.[870]
از اين گذشته، چشيدن شيرينى ايمان نيز متوقّف بر دلبسته نبودن به دنياست. يكى از
لذّتهاى زندگى، چشيدن شيرينى ايمان است. كسانى كه از اين نعمت محروم اند، لذّت
كاملى از زندگى نمىبرند. راه چشيدن شيرينى ايمان و لذّت بردن از آن، دلبسته
نبودن به دنياست. امام صادق (ع) در اين باره مىفرمايد:
بر
قلبهاى شما حرام است كه شيرينى ايمان را درك كند، تا اين كه از دنيا دل بركند.
ك-
اصلاح تفسير از فقر و غنا
احساس
فقر، محور ناخوشايندى است و احساس غنا، محور خوشايندى. از اين رو، رضامندى در بُعد
تكوين، با دو مفهوم فقر و غنا ارتباط تنگاتنگ دارند. آنچه مهم است اين كه داشتن
تعريفى دقيق و صحيح از فقر و غنا، از مسائل مهم و بنيادين رضامندى است. فقر و غنا
با توجّه به ماهيت انسان و ماهيت محلّى كه اكنون در آن قرار دارد (دنيا)، تعريفى
خاص دارد. كسى كه مىخواهد به رضامندى دست يابد، بايد تعريف خود را با اين
تعريفها هماهنگ سازد. ما نمىتوانيم با تعريف خودساخته، به دنبال رضامندى باشيم.
فقر و غنا در مفهوم انسان، حقيقتى ثابت دارد كه توسّط خداوند متعال تنظيم و تقدير
شده است. اين يك واقعيت غير قابل تغيير در زندگى است كه پيش از اين، از آن سخن
گفتيم.[872] لذا ما بايد تعريف خود را با
اين واقعيت الهى هماهنگ سازيم. اين جا باز، سخن از هماهنگى با واقعيت است؛ هماهنگى
تعريف ما از فقر و غنا با حقيقت فقر و غنا. اين، يك بحث كاملًا شناختى است. كسى كه
مىخواهد به رضامندى دست يابد، بايد در بُعد
[869]. پيامبر خدا( ص) در اين
باره مىفرمايد: الزُّهدُ فِى الدُّنيا يريحُ القَلبَ وَالبَدَنَ؛ دلبسته نبودن
به دنيا، جان و بدن را آسوده مىكند( الخصال، ج 1، ص 73؛ نثر الدرّ، ج 1، ص 170؛
روضة الواعظين، ج 2، ص 441؛ تحف العقول، ص 358).
[870]. مَن أحَبَّ الرّاحَة
فَليؤثِرِ الزُّهدَ فِى الدُّنيا؛ كسى كه راحتى را دوست دارد، بايد دلبسته نبودن
به دنيا را برگزيند( غرر الحكم، ح 6080؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 434).
[871]. الكافى، ج 2، ص 128 و
130؛ تنبيه الخواطر، ج 2، ص 191.