عُمَر به او گفت : عمامه از سرت بردار در اين هنگام موهاى انباشته سرش نمايان شد . عمَر
گفت : به خدا سوگند ، اگر سرت را تراشيده مىديدم ، چيزى را که چشم تو در آن است مى زدم .
پس از آن به اهل بصره نوشت يا به ما گفت : با او هم نشين نشويد ؛ در پى اين جريان ، اگر ما صد نفر بوديم و او به طرفمان مىآمد ، پراکنده مىشديم . اسم اين مرد صبيغ بن عسيل بود [349] .
در مقابل ] اين رفتار ابوبکر و عمر مىنگريم ] حاکم نيشابورى به سندش از ابو طُفَيل روايت مىکند که گفت ، اميرالمؤمنين ـ على بن ابى طالب ـ را ديدم که به منبر رفت ، پس فرمود :
بپرسيد از من قبل از اينکه نتوانيد از من سؤال کنيد ، و هرگز بعد از من ، مِثل مرا سؤال نخواهيد کرد .