پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بيرون مىآمد که ناگهان على 1 را ديد . او را
تکان داد و گفت : چه کردى ؟ على 1 او را از ماجرا باخبر ساخت ، سپس بلند شد و با پيامبر نماز گزارد .
چون نماز
پايان يافت ،
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
فرمود :
اى ابوالحسن ،
آيا نزدت چيزى هست که بخوريم ؟
على 1
درنگ کرد و خاموش ماند ،
و با شرم به پيامبر جوابى نداد ـ در حالى که او ماجراى دينار را مىدانست ـ سپس
گفت :
بلى ،
اى رسول خدا ،
نعمت فراوان است !
خدا به پيامبرش وَحى کرد که براى شام
نزدِ على بن ابى طالب برود . هر دو به راه افتادند تا اينکه بر فاطمه وارد شدند . آن حضرت
در محلِّ نمازش بود و در کنار او ظرف بزرگى قرار داشت که از آن دودى برمىخاست .
فاطمه علیها السلام ظرف را بيرون آورد و در پيش آن دو گذاشت . على 1 پرسيد : اين از کجا برايت ؟
فاطمه علیها السلام
فرمود :
اين از فضل خدا و رِزق اوست ،
خدا هرکه را بخواهد بى حساب
(و اندازه) روزى مىدهد .
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم دست مبارک را ميان دو شانه
على نهاد ، سپس گفت : اى على ، اين به جاى دينارت آن گاه اشک هايش جارى شد و گريان فرمود : حمد و سپاس خداى را که نمُردم تا اينکه نزد دخترم ديدم آنچه را زکريا نزد
مريم ديد .[250]
[250] . نگاه کنيد به ، مناقب ابن شهر
آشوب 1 : 350 ؛ امالى طوسى : 617 ؛ الخرائج
والجرائح 2 : 522 ؛ ذخائر العقبى : 46 ؛ فضائل سيّد
النساء (عمر بن شاهين) : 26 ؛ تفسير فرات کوفى : 84 ؛ کشف الغمّه 2 : 98 ؛ تأويل الآيات 1 : 109 ؛ ينابيع المودّه
2 : 136 -