اين مسئله ، ما
را وامي دارد كه درباره سخنانِ ابوبكر و عُمَر (يا روايات كساني كه
در پي آن دو گام برداشتند) به قرائت جديدي بپردازيم و اين قرائت ، بايد برخاسته از انگيزههای ديني محض باشد و رسيدن به حق را بجويد . . . در ضمن پژوهش واقع بينانه كه با تأنّي صورت گيرد ، نه
با شتاب و نتايج ناتمام .
احاطه هالهای از قداست بر اقوال
و افعالِ ابوبكر و عمر ، به گونهای كه مسلمان از وارسي آنها وحشت كند (و بسا اين حالت ، نوعي تروريسم فكري ناپسند براي شخص پديد آورد كه راه هر نوع گفت و شنود
يا مناقشه را ببندد ، چه رسد به اعتراض) ابوبكر و عمر را در طراز انبياي الهي يا فراتر از آنها
قرار میدهد ، و اين را هيچ انديشمند و دين داري نمیپسندد .
به ويژه آنكه وقايع تاريخي روشن
میسازد كه صحابه از نظر علم و ايمان و قدر و منزلت ،
متفاوت بودند و در موارد بسياري ملاحظه میكنيم كه بعضيشان بعض ديگر را
تخطئه میكردند و به نقد مواضع يكديگر میپرداختند . . . و در اين كار ، نقص و عيبي نيست .
آگاهان به اخبار و احاديث و تاريخ صدر
اسلام میدانند كه ابوبكر و عمر ، معصوم نبودند ، بلكه بيشتر اجتهادات آنها بر رأي محض استوار بود و برگرفته از قرآن يا
سنّت (كه شناختي نسبت به اين دو نداشتند) نبود .
درنگی در
ديدگاه ابن قيّم جوزی
فتاواي ابوبكر و عمر ، به آنچه ابن قَيّم جوزي گفته است ، منحصر نيست ، وي بر اين باور است كه در صدور اين فتواها ، شش
وجه تصوّر دارد :
1 - آن را از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شنيد .
2 - از كسي دريافت كه او آن را از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شنيد .
3 - از آيهای از قرآن فهميد ، فهمي كه بر ما مخفي است .
4 - همه ، بر آن مُتّفق بودند و تنها قولِ مُفتي براي ما نقل شده
است .