جای وی نصب گردید. این توجیه که سرچشمه آن تعصب است، با سخنان پیامبر سازگار نیست، زیرا وی در پاسخ ابو بکر گفت: خدا امر کرد که این آیات را خودم و یا کسی که از خودم است، بخواند و غیر این دو نفر کسی صلاحیت ابلاغ آنها را ندارد و در این گفتار مسئله رأفت و شجاعت مطرح نیست. به علاوه، خود پیامبر مظهر کامل عطوفت و رأفت بود. بنابراین توجیه، پیامبر هم نباید مأمور ابلاغ باشد، در صورتی که فرمان وحی این بود: آیات را باید خود پیامبر و یا شخصی از اهل بیت او ابلاغ کند. برخی نیز مطلب را طور دیگر توجیه کرده و مینویسند: رسم عرب در نقض و رفض هرگونه پیمان، این بود که شخص متعهد یا یک نفر از بستگان وی، باید اقدام به نقض پیمان کند و در غیر این صورت پیمان به قوت خود باقی میماند و چون علی علیه السّلام از خویشاوندان نزدیک پیامبر بود، لذا خواندن این آیات بر عهده وی گذارده شد. اما این توجیه نیز قانعکننده نیست، زیرا در میان بستگان پیامبر عباس، عموی پیامبر بود که قرابت وی از علی کمتر نبود، پس چرا این مأموریت به او محول نشد. ما اگر بخواهیم در این جریان تاریخی، بیطرفانه داوری کنیم، باید بگوییم: علت این عزل و نصب نه قدرت طلبی بود و نه خویشاوندی علی علیه السّلام با آن حضرت، بلکه منظور از این تعویض این بود که عملا شایستگی امیر مؤمنان در مسائل مربوط به حکومت اسلامی روشن گردد و مردم بدانند که او از نظر روحیات و لیاقت، عدیل و قرین پیامبر است. و اگر پس از مدتی خورشید رسالت ناپدید گردد، باید مسائل سیاسی و امور مربوط به شئون خلافت در دست وی قرار گیرد و جز او کسی برای این کار شایسته نیست و هرگز مسلمانان نباید در این مسائل پس از درگذشت پیامبر دچار اشکال و دودستگی گردند، زیرا به چشم خود دیدند که علی از طرف پیامبر به فرمان الهی به نسخ پیمانهایی منصوب گردید که نسخ و ابطالشان از شئون حاکم و والی میباشد.