غم شاه مطلق است در این کشور وجود
کس نیست چون جناب جلالتمدار غم
اندیشه اش بود نه ز شاه و نه از وزیر
یا لَلعَجَب ز قدرت و از اقتدار غم
انسان اگر که فاعل مختار بُد چرا
مجبور بود این همه در اختیار غم
عیبم مکن بگویمت ار: تیزتر بود
از ذوالفقار شیر خدا، ذوالفقار غم
ترسم به بارگاه خدا نیز سرفراز
باشد هماره حضرت پروردگار غم
گوید منم که بر همه پاداش می دهم
کاین گونه می نهم همه را در فشار غم
صابون غم به رخت همه خلق خورده است
گاهی به حجله غم و گه در مزار غم
گاهی غم زن است و گهی بچّه، گاه نان
پشت تمام خلق شکسته ز بار غم
اندوه دوست، غصّه دشمن، غم وطن
کرده تمام خلق جهان را دچار غم
چونان که بنده از پس هفتاد و اند سال
گه غم سوار من بُد و گه من سوار غم
جستم یکی رفیق و ببستم دلی به او
گفتم دگر نمی زیم اندر خمار غم