سايه سرو
ابرو و مُژّه او تير و كمان است هنوز
طرّه گيسوى او عطرفشان است هنوز
ما به سوداگرى خويش روانيم همه
او به دلبُردگى خويش روان است هنوز
ما پى سايه سرْوَش به تلاشيم همه
او ز پندار من خسته نهان است هنوز
سر و جانى نبود تا كه به او هديه كُنم
او سراپاى همه روح و روان است هنوز
من دلسوخته پروانه شمع رُخ او
رُخ زيباش عيان بود و عيان است هنوز
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كُنند
قصّه عَلّمَ الأسْما به زبان است هنوز