بنابراين اين معنا، علايق گروههاي مذهبي با علايق گروههاي غير
مذهبي درهم ميآميزند، به گونهاي که نميتوان يکي را از ديگري تمييز
داد.
3. جدايي دين و جامعه: در اين معنا، دين به قلمرو خاص خودش عقب
مينشيند، منحصر به زندگي خصوصي ميشود و خصلتي يکسره دروني پيدا ميکند و
تسلّطش را بر هر يک از جنبههاي زندگي اجتماعي خارج از قلمرو دين، از دست
ميدهد.
4. جايگزيني صورتهاي مذهبي به جاي باورداشتها و نهادهاي مذهبي:
در اين معنا، دانش، رفتار و نهادهايي که زماني مبتني بر قدرت خدايي تصور
ميشدند، به پديدههاي آفريدهي انسان و تحت مسئوليت او تبديل ميشوند که
در اين جا با «دين انساني شده» روبهرو ميشويم.
5. سلب تقديس از جهان: جهان خصلت مقدسش را از دست ميدهد و انسان و
طبيعت موضوع تبيين علّي عقلاني و دخل و تصرف ميشوند. نيروهاي فراطبيعي در
اين جهان هيچ نقشي ندارند.
6. حرکت از جامعهي «مقدس» به جامعهي «دنيوي»: به اين ترتيب که
جامعه هر گونه پايبندياش را به ارزشها و عملکردهاي سنّتي رها ميکند و
ضمن پذيرش دگرگوني، همهي تصميمها و کنشهايش را بر يک مبناي عقلاني و
فايدهگرايانه انجام ميدهد. آشکار است که اين معناي دنياگرايي از هر معناي
ديگر، که تنها به پايگاه دگرگون شدهي دين در جامعه ارتباط دارد،
گستردهتر است.
معناي اساسي اين اصطلاح، همان زوال و شايد ناپديد شدن آن باورها و
نهادهاي مذهبي است که با معناي نخست، دوم، چهارم و پنجم دنياگرايي ارتباط
دارد. [1]
لاکمن دربارهي ويژگيهاي جوامع سکولار، به عدم نياز به نظامهاي
فراگير ارزشي، عدم مشروعيت مذهبي، تبديل دين به جنبهاي از زندگي خصوصي و
گزينش فردي اشاره ميکند. [2]
جداانگاري دين از دنيا فرايندي است که طي آن، وجدان ديني،
فعاليتهاي ديني و شعارهاي ديني، اعتبار و اهميت خود را از دست ميدهند؛ و
اين بدان معناست که دين